سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب
[ یکشنبه 93/4/29 ] [ 12:32 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

...

رسول خدا (ص):

«عجیب ترین چیزها حالی است که مؤمن پیدا می کند، که اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلک شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است.»

خیرِ مؤمن در گرو این نیست که حتما فقیر و تهیدست باشد؛ خیر مؤمن ناشی از روح ایمان و عقیده اوست؛ زیرا در هر حالی از فقر و تهیدستی یا ثروت و بی نیازی واقع شود، می داند در این حال وظیفه ای دارد و آن وظیفه را بخوبی انجام می دهد. این است که عجیب ترین چیزها حالتی است که مؤمن به خود می گیرد، که همه پیشامدها و سختی و سستی ها برایش خیر و سعادت می شود.

...

داستان راستان 1- استاد شهید مرتضی مطهری (ره)- انتشارات صدرا- چاپ 72- داستان 15: امام صادق (ع) و گروهی از متصوفه- صص 77 و 78

 



????????: از تبار آفتاب...
[ شنبه 93/4/28 ] [ 2:28 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ جمعه 93/4/27 ] [ 6:4 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

                      ای که مرا خوانده ای!

                                                    راه نشانم بده...





????????: خام خواری!
[ جمعه 93/4/27 ] [ 12:37 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

به من محبت کن

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

بنفشه می رویید

و بوی پونه وحشی ز دشت برمی خاست.


حمید مصدق





????????: خام خواری!
[ شنبه 93/4/21 ] [ 10:5 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

ابر بارنده به دریا می گفت:

گر نبارم تو کجا دریایی؟

در دلش خنده کنان دریا گفت:

ابر بارنده!

تو هم از مایی.


حمید مصدق

 




????????: خام خواری!
[ شنبه 93/4/21 ] [ 9:46 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

با هیجان خاصی دستشو بلند کرد و با صدایی که از حد عادیش کمی بلندتر بود پرسید:

- خانم اجازه؟! «هفت» عدد خوبیه؟!

- خب... اعداد با هم فرقی ندارن! تنها تفاوتشون مقداریه که نشون میدن؛ مثل وظایفی که به عهده آدمای مختلف گذاشته میشه!!! و الا همه عدد هستن! همین!

- نــــــــــــــــــــه... حالا «هفت» عدد خوبی هست یا نه؟!

- الان دارم درس میدم عزیزم!!!

- حالا شما بگین!

- به نظر من واقعا اعداد با هم فرقی ندارن! نمیشه گفت کدوم خوبه و کدوم بد!

...


زنگ تفریح؛ همون شاگرد کنار میز معلم:

- خانم اجازه؟! ما هفت هزار تومن بیش تر نداریم؛ به نظرتون اگه با این پول یه هدیه برای خواهرمون بخریم خوشحال میشه؟!

- البته که خوشحال میشه عزیزم! قیمت هدیه که مهم نیست؛ خواهرت درک میکنه که تو همه پولی رو که داشتی برای شاد کردن اون دادی. من مطمئنم که خواهرت خیلی خوشحال میشه.

- از کجا بفهمم که خوشحال شده؟!

- از چشماش؛ از لبخندی که روی لباش میشینه؛ از جملاتی که به تو میگه و ...

- اما من که نمی بینمش! خواهرم مُرده!

- خب...!!! پس... حالا که... نمی بینیمش... باید یه جوری هدیه شو انتخاب کنیم که مطمئن باشیم خوشحال شده!

- چه جوری؟!

- نظرت چیه با پولت به کسی هدیه بدیم که مطمئنیم خواهرت از شادی اون شاد میشه؟

- خوبه... می دونم به کی باید هدیه بدیم! من یه خواهر خونده دارم که بعد از فوت خواهرم، خواهر من شده! هم اسم خودش هم هست. مامانم هر ماه براش پول میفرسته...

- عالیه! می تونی یه هدیه قشنگ برای خواهرت بفرستی.

انگار که این دقیقا اون چیزی که می خواست بشنوه نبوده، لبخند روی صورتش محو شد!

- اما... من بازم نمی تونم ببینم که خوشش اومده یا نه!

معلم دستای کوچیک شاگرد رو گرفت و گفت:

- مطمئنم که هر دوشون خوشحال میشن! خیلی هم خوشحال میشن...





????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ یکشنبه 93/4/15 ] [ 7:56 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

تکه های پازل رو که جلوت میذاری، اولین قدم اینه که خوب به نقشه نگاه کنی. تا حالا این نقشه رو کار نکردی؛ ممکنه دیگه هم این کارو نکنی. پس خوب نگاه کن! مهم نیست که حرفه ای هستی یا آماتور؛ مهم نیست که قبلا چنین تجربه ای داشتی یا نه؛ مهم اینه که این پازل رو باید درستش کنی. خودت اینو خواستی؛ پس جای هیچ حرفی باقی نمی مونه!

قدم اول: یه سطح صاف و گسترده می خوای. می دونی پازلت چند در چنده؛ پس منطقیه که قدم اول رو با دقت برداری!

قدم دوم: باید یه جا اتراق کنی! یه جایی که حداقل دو یا سه برابر اندازه واقعی پازلت جا داشته باشه؛ آخه قراره قطعات پازلت رو به خط کنی!

قدم سوم: قطعات رو به تفکیک رنگ گروه بندی کن؛ حتی اگه می تونی حدس بزنی که این قطعات مربوط به کدوم قسمت پازلت هستن، می تونی تو این مرحله تفکیکشون کنی.

قدم چهارم: حالا وقتشه! باید شروع کنی. بعضی از قطعات حکم راهنما رو دارن؛ اول از اونا شروع کن! (اگه یه چیزی بگم نگران نمی شی؟! اگه دیدی تعداد این قطعات راهنما زیادن، تو انتخابت شک کن! این پازل انقدرا هم ارزش چیدن نداره! پازلی که خودش با خودش حل میشه که پازل نیست!!!) مثل یه فرمانده پشت میز فرماندهیت بشین و نقشه رو یه بار دیگه نگاه کن... حالا نوبت توئه!

یادت باشه که هر کسی می تونه هر پازلی رو درست کنه؛ مهم اینه که تو چه مدت زمانی و با چه تکنیکی این کار رو می کنه!

یادت باشه که حتی اگه چند هفته ست که روش وقت گذاشتی ممکنه یکی بیاد که با یه نگاه، جای بعضی از قطعاتت رو عوض کنه یا حتی قطعه ای رو که تو هرگز از جهت درستش ندیده بودی ببینه و در همون یک دقیقه اول جا بذاره! پس میزبان خوبی برای ایده های دیگران باش!

یادت باشه که قطعه های کلیدی پازل منتظرن تا راه رو برات هموار کنن! شاید با یه انتخاب دقیق چندین قطعه رو پیدا کنی...

یادت باشه که حتی وقتی همه قطعات رو هم بچینی خطر هنوز هم در کمینه تا هر چه هِشتی به باد بده؛ چه برسه به الان که...! اما اگر به هر دلیلی حاصل کارِت رو از دست دادی، بدون که تا تو تو هستی و تا این قطعات هستن و تا نقشه ای هست، فرصت برای جبران هست! البته ... اگر واقعا فرصتی باشه!

یادت باشه هر قطعه رو از پنج جهت میشه دید؛ که یکی از اون جهات دقیقا پشت اون قطعه ست!

یادت باشه این پازل فقط مال تو نیست!

یادت باشه که تو فرماندهی! و این پازل هر چقدر هم که پازل باشه، فقط یه پازله!

یادت باشه اونی که این پازل رو با همه پیچیدگی هاش به تو هدیه داده، از دور نگران توئه! هر چقدر قطعات بیش تری جلوت می بینی یعنی اون اعتماد بیش تری به قابلیت های تو داره؛ پس قدر پازلشو بدون!!!

خیلی خب فرمانده! تو الان دقیقا پشت میز فرماندهیت نشستی و چشم امید همه قطعات پازلت به توئه! نقشه ت چیه؟!!

 




????????: دو کلام با در!
[ یکشنبه 93/4/15 ] [ 6:40 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ شنبه 93/4/7 ] [ 11:16 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

از سه ماه قبل وضعیت فوق العاده اعلام می کنن!

چند نفر فقط مسئول نوشتن لیست های خرید هستن که مبادا چیزی جا بمونه!

دل تو دل هیچکس نیست؛ آروم و قرار ندارن.

هر چی میخری انگار هیچی نخریدی!

کارها آن چنان تو هم گره خورده، انگار که قرار نیست تا دقیقه نود انجام بشه!

خدا سایه بزرگ ترا رو کم نکنه...

با آرامش تمام به این خنده بازار لبخند می زنن!

حرص خوردن ها رو جدی نمی گیرن و آروم برنامه هاشونو اجرا می کنن...

هنوز حرص می خورن؛ اما خدا رو شکر برنامه ها یکی پس از دیگری به انجام می رسن.

به روزای آخر که می رسن حجم کارا بیش تره؛ اما دل تو دلشون نیست برای روز موعود...

بالاخره این مهم ترین اتفاقیه که تو زندگیشون قراره بیفته

کارا زیاده؛ اما خدا رو شکر لبا خندونه :)

این یعنی همه چی همون طوری که باید داره جلو می ره...

شمارش معکوس شروع میشه...

همه چی فراهمه تا روز موعود برسه و مثل یه دومینو همه قطعات به جریان بیفتند...

.

.

.

داره میرسه اون روز موعود...

اما همه چی رو به راه نیست!

گرچه بعضی خوشحالند و راضی؛ اما بعضی هم...

این مهم ترین اتفاقیه که قراره تو زندگیمون بیفته...

ضیافتی به عظمت الله و به تناسب شأن خلیفة اللهی مون!

دل تو دل هیچکس نیست؛ اما...

هر گردی که گردو نیست!

شب امتحان هم تو دل شاگرد زرنگه هول و ولاست و هم تو دل شاگرد تنبله...

اگه راه ندن که شهره خاص و عام شدیم؛ اگه راه هم بدن که...

اگه یه شب سه ماه وضعیت فوق العاده میخواد، یه ماه چقدر می خواد؟!

میزبان کریمی چشم انتظار ماست؛ اما از میهمان چه خبر؟!

میهمان ادب میهمانی می داند یا باز هم چشم به کَرَمِ صاحب خانه دوخته؟!

بِستان!

دادِ صاحب خانه را از میهمان بِستان...

همین یک بار؛

به شرافت سوگند.

و این انتهای نیستی است؛

اگر خدا بخواهد...




????????: خام خواری!
[ جمعه 93/4/6 ] [ 9:59 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??