سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

مرز مردن و شهادت «خون» نیست؛ «خود» است...

 

 

پی نوشت: اینو رو برد دیدم؛ هل من ناصر ینصرنی؟! تو رو خدا یکی بگه چرا مردم اینجورین؟! گاهی حس می کنم فهم خونم به شدت افت کرده!!!



????????: خام خواری!
[ سه شنبه 93/7/8 ] [ 1:8 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

محبوبم!

مرا عزیز داشتی و شرافتم بخشیدی...

من نیز به شکرانه این لطف عظیم،

مردانه ایستاده ام!

ثابت قدمم بدار؛

و از آفات بر حذر...

این بار را هم تو برایم انتخاب کن

و از من بگیر هر آنچه می خواهد تو را از من بگیرد!

 

اللهم تفعل بی ما انت اهله و لا تفعل بی ما انا اهله

 




????????: خام خواری!
[ سه شنبه 93/7/8 ] [ 12:53 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

«این که آدم در مواجهه با مسائل عقلانی سرِ تسلیم فرو بیاره زیاد هم نشان از انسانیتش نیست! وجه تمایز انسان ها در میزان کوتاه اومدنشون در مقابل همدیگه ست...»


نقل به مضمون از فرمایش استاد ارزشمندم





????????: خام خواری!
[ جمعه 93/6/21 ] [ 8:55 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟

- دست،

آری، ز دل و دیده گرامی تر: دست!


زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،

بی گمان دست گرانقدرتر است.


هر چه حاصل کنی از دنیا،

دستاورد است!

  

هر چه اسباب جهان باشد در روی زمین،

دست دارد همه را زیر نگین!

  

سلطنت را که شنیده ست چنین؟!

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!

  

خوشترین مایه دلبستگی من با اوست.

در فروبسته ترین دشواری،

در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سر خود بانگ زدم: 

- هیچت ار نیست مخور خون جگر، 

دست که هست!

بیستون را یاد آر،

دست هایت را بسپار به کار،

کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!


وه چه نیروی شگفت انگیزی است،

دست هایی که به هم پیوسته است!

  

به یقین هر که به هر جای در آید از پای، 

دست هایش بسته است!

  

دست در دست کسی،

یعنی: پیوند دو جان!

 

دست در دست کسی

یعنی: پیمان دو عشق!

  

دست در دست کسی داری اگر،

دانی دست،

چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست؛

 

لحظه ای چند که از دست طبیب،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد؛

نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست!

 

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست،

پرچم شادی و شوق است که افراشته ای!

لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!

 

دست، گنجینه مهر و هنر است:

خواه بر پرده ساز،

خواه در گردن دوست،

خواه بر چهره نقش،

خواه بر دنده چرخ،

خواه بر دسته داس،

خواه در یاری نابینایی،

خواه در ساختن فردایی!

 

آنچه آتش به دلم می زند اینک هر دم

سرنوشت بشرست،

داده با تلخی غم های دگر دست به هم!

بار این درد و دریغ است که ما

تیرهامان به هدف نیک رسیده است؛ ولی

دست هامان نرسیده است به هم!

 

دست- فریدون مشیری

 

اللهم عجل لولیک الفرج...



????????: خام خواری!
[ جمعه 93/5/31 ] [ 7:41 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

عین متن اسمسشه!

«بعضی وقتا فکر می کنم که نکنه از رو خودخواهیمه که بخوام آقا بیاد؛ چون خسته ام و نمی خوام تلاش بیش تری کنم. در صورتی که آقا میاد ولی فکر خستگی خودش نیست؛ بخاطر منه که به تکامل و حقیقت انسانیم برسم. انسان موجود غریبیه...»


خدایا! شرّ ما رو از سر رفیقامون کم کن!!! :|





????????: خام خواری!
[ دوشنبه 93/5/27 ] [ 10:47 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم):

«محبت خدا واجب است بر کسی که خشمگین شود؛ اما بردباری کند.»

مشکاة الانوار- ص 532

 


تصورشو بکن! یکی عصبانیت می کنه؛ بعد تو به خودت میگی: « آخ جون! بالاخره عصبانی شدم!!! خدایا! حالا بهت ثابت می کنم که چقدر دوستت دارم! یه کاری می کنم که تو هم مجبور شی دوستم داشته باشی!!!» از تصورش هم حال آدم خوب میشه! :)




????????: خام خواری!
[ یکشنبه 93/5/26 ] [ 4:2 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

                      ای که مرا خوانده ای!

                                                    راه نشانم بده...





????????: خام خواری!
[ جمعه 93/4/27 ] [ 12:37 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

به من محبت کن

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

بنفشه می رویید

و بوی پونه وحشی ز دشت برمی خاست.


حمید مصدق





????????: خام خواری!
[ شنبه 93/4/21 ] [ 10:5 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

ابر بارنده به دریا می گفت:

گر نبارم تو کجا دریایی؟

در دلش خنده کنان دریا گفت:

ابر بارنده!

تو هم از مایی.


حمید مصدق

 




????????: خام خواری!
[ شنبه 93/4/21 ] [ 9:46 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

از سه ماه قبل وضعیت فوق العاده اعلام می کنن!

چند نفر فقط مسئول نوشتن لیست های خرید هستن که مبادا چیزی جا بمونه!

دل تو دل هیچکس نیست؛ آروم و قرار ندارن.

هر چی میخری انگار هیچی نخریدی!

کارها آن چنان تو هم گره خورده، انگار که قرار نیست تا دقیقه نود انجام بشه!

خدا سایه بزرگ ترا رو کم نکنه...

با آرامش تمام به این خنده بازار لبخند می زنن!

حرص خوردن ها رو جدی نمی گیرن و آروم برنامه هاشونو اجرا می کنن...

هنوز حرص می خورن؛ اما خدا رو شکر برنامه ها یکی پس از دیگری به انجام می رسن.

به روزای آخر که می رسن حجم کارا بیش تره؛ اما دل تو دلشون نیست برای روز موعود...

بالاخره این مهم ترین اتفاقیه که تو زندگیشون قراره بیفته

کارا زیاده؛ اما خدا رو شکر لبا خندونه :)

این یعنی همه چی همون طوری که باید داره جلو می ره...

شمارش معکوس شروع میشه...

همه چی فراهمه تا روز موعود برسه و مثل یه دومینو همه قطعات به جریان بیفتند...

.

.

.

داره میرسه اون روز موعود...

اما همه چی رو به راه نیست!

گرچه بعضی خوشحالند و راضی؛ اما بعضی هم...

این مهم ترین اتفاقیه که قراره تو زندگیمون بیفته...

ضیافتی به عظمت الله و به تناسب شأن خلیفة اللهی مون!

دل تو دل هیچکس نیست؛ اما...

هر گردی که گردو نیست!

شب امتحان هم تو دل شاگرد زرنگه هول و ولاست و هم تو دل شاگرد تنبله...

اگه راه ندن که شهره خاص و عام شدیم؛ اگه راه هم بدن که...

اگه یه شب سه ماه وضعیت فوق العاده میخواد، یه ماه چقدر می خواد؟!

میزبان کریمی چشم انتظار ماست؛ اما از میهمان چه خبر؟!

میهمان ادب میهمانی می داند یا باز هم چشم به کَرَمِ صاحب خانه دوخته؟!

بِستان!

دادِ صاحب خانه را از میهمان بِستان...

همین یک بار؛

به شرافت سوگند.

و این انتهای نیستی است؛

اگر خدا بخواهد...




????????: خام خواری!
[ جمعه 93/4/6 ] [ 9:59 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??