سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

- «هیچی سر جای خودش نیست!»

- «هر کی هر کی شده!»

- «تو این اوضاع و احوال هر کاری هم که بکنی هیچ فایده ای نداره!»

.

.

.

«روز عاشورا هر چه عرصه تنگ تر می شد، حسین (ع) هم برافروخته تر می شد...»


سهم من از عاشورای امروز:

وقتی میوه ها روی شاخه اند و آب سرد و خورشید گرم، «کار جهادی» چه مفهومی داره؟!


امروز را دریاب!

توشه ای بردار به امید فرصتی برای برافروختگی...



خطر:

مسیر نا امن است! و دشمن فرضی در کمین!!!



????????: دو کلام با در!
[ سه شنبه 93/2/30 ] [ 7:45 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

گفتند: «از دو حالت خارج نیست: یا تو وضعیت جهادی یا تو وضعیت هجرت.» (!!!)

فکر کنم منظورشون این بود:

گزینه الف: جهاد

گزینه ب: هجرت

؟؟؟!!!

خدایا! بهم کمک کن تست های دو گزینه ای رو «جیم» و «دال» نزنم!!!

 




????????: دو کلام با در!
[ سه شنبه 93/2/30 ] [ 7:18 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

 

وقتی همه چیز خوب است،

و همه چیز رو به راه،

بیش تر به یاد شما می افتیم «حضرت صاحب»...

به یاد این که چقدر تعریف هایمان از خوبی ناقص است!

به یاد خوشی های دوران کودکیمان،

و تصور امروزمان از خنده های مستانه آن روزها!


ما منتظریم...


منتظریم تا به فرخندگی ظهورتان، گفتمان غالب این روزهایمان را پیشاپیش قدوم مبارکتان سر ببریم...


اللهم عجل لولیک الفرج...

 


 



????????: از تبار آفتاب...
[ جمعه 93/2/26 ] [ 7:59 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ جمعه 93/2/26 ] [ 7:0 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

آزاد ساختن تجارت و اصالت دادن به سودمداری، رشد سریع اقتصادی را به همان مفهومی که در اقتصاد غرب مطرح است به همراه خواهد داشت، اما باز هم همان طور که در غرب اتفاق افتاده، این رشد سریع اقتصادی هرگز در جهت توزیع عادلانه ثروت و از بین بردن فاصله های طبقاتی نخواهد بود. دیاگرام های رشد درآمد ملی به نحوه توزیع ثروت کاری ندارد و معلوم نیست که این رشد اقتصادی حتما در جهت محرومین اتفاق بیفتد، و بالعکس، اگر از الگوهای غربی تقلید شود نتیجه همان است که در دنیای امروز می بینیم: رشد خارق العاده ثروت در یک قطب خاص و در مقابل آن، فقری به همان نسبت عمیق و وحشتناک در جانب دیگر.

 

توسعه و مبانی تمدن غرب- شهید سید مرتضی آوینی- نشر واحه- مقاله سودپرستی، بنیان اقتصاد آزاد- ص 139

 




????????: لحظه ای درنگ باید...
[ جمعه 93/2/26 ] [ 11:23 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

خودپرستی ریشه همه ترس هاست. انسانی که از گرسنگی وحشت دارد، با اولین محاصره اقتصادی تسلیم می شود. آدمی که از جان خویش می ترسد، با اولین تهدید به زانو می افتد و از حقوق خویش درمی گذرد. همه قدرت های جهنمی دنیا اکنون شب و روز در این اندیشه اند که نقطه ضعف و انفصام کار ما را پیدا کنند و از همان نقطه بر ما فشار بیاورند. هیچ یک از تجربیاتی که درباره انقلاب های دیگر داشته اند، در مورد ما کارگر نبوده و حیله ها یکی پس از دیگری شکست خورده است. این عروة الوثقایی که ما بدان تمسک جسته ایم، چیست و در کجاست؟

 

توسعه و مبانی تمدن غرب- شهید سید مرتضی آوینی- نشر واحه- مقاله سودپرستی، بنیان اقتصاد آزاد- ص 136





????????: لحظه ای درنگ باید...
[ جمعه 93/2/26 ] [ 11:22 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

دلش تنگ شده بود؛ و نگاهش به آسمان دوخته. آه عمیقی مهمان ناخوانده سینه اش شد. انگار مثنوی ها داشت این نگاه صبور... چشمانش را اما به ناگاه دزدید! شاید از این که هنوز هم وقتی دلش با خدا حرف می زند، رد پای آسمان را دنبال می کند شرمنده شد! دوباره اما نگاهش را به آسمان دوخت؛ این بار انگار محکم تر و استوارتر... مثنوی هفتاد منِ غصه هایش را در پسِ اطمینانِ همین چشم های رمزآلود پنهان کرد؛ شاید همین یکی دو جمله هم یارای کشیدن بار امانت تفسیرگری نگاهش را به محضر حضرتش داشته باشند:


«اگر عقل کوته بین، آسمان را همسایه طبقه بالایی خانه های دراز و کوتاه حاشیه کوچه می داند، باکی نیست! حتی اگر تو را هم مقیم آبی آسمان ها بیابد بر این کوتاهی عیبی نیست... مرا همین توشه بس که می دانم بلندای وجود تو -هر جا که باشی- ناچیز بودن ِ مرا واقعی تر از آن چه خود می انگارم، می شناسد و این معرفت ضامن رسوایی ام نیست...»





????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ پنج شنبه 93/2/25 ] [ 9:45 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

پروانه،

سختی،

درد،

ترس...

کرم کوچک بینوا را چه طاقت است بر این همه هول و هراس؟!

بر این همه درد؟

بر این همه تنهایی؟

تنهایی... چه غربتی دارد آهنگ محزون این واژه!

شاید سرّی است در پس ظلمت این «تنهایی»؛

که وقتی هست، هیچ نیست!

و وقتی نیست...

شاید براستی راز این قصه در همین یک واژه نهفته باشد؟

شاید تا کرم با پیله روبرو نشده، پروانه ای هم نخواهد رست؟!

یک نبرد تن به تن!

سخت؛ اما مردانه!

پیله از کرم جدا نیست؛ اما از پروانه چرا!

پروانه با پیله نسبتی ندارد؛

که در بند پیله ماندن ابتدای زوال است و پروانگی ابتدای عشق ورزی با آسمان...

با نور...

با تو...

این طوق اسارت را سرسپردن به بهای تاجی چنین زرین گزاف نیست؛

حتی اگر به بهای...

 

پیله تنهایی...

 

در آرزوی طواف نور وجودت مردانه خواهم جنگید!

به همین پیله سوگند...



????????: عاشقانه ها...
[ یکشنبه 93/2/21 ] [ 9:21 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

مدتی بود همدیگه رو ندیده بودن. احوالشو پرسید و اوضاع کار و بار.

گفت: «میگذره دیگه!»

با همون تبسم همیشگی جواب داد:

«اون که بله! زمان کار خودشو میکنه! کار و بار خودت در چه حاله؟!»

همیشه همین قدر جدی شوخی می کنه!!!





????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ یکشنبه 93/2/14 ] [ 9:27 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

کنار آب نشسته بودن که یهو یه تخته سنگ اون وسط دست تکون می داد و سر گذاشته بود به رسوایی که ببیننش! همزمان دوتاییشون یه نگاهی به هم انداختن و ...! برق دیده خبر می داد از سر درون (!!!)؛ مثل این کوماندوها در چشم به هم زدنی دل که هیچ، تمام قد زدن به آب! با چه مشقتی خودشونو رسوندن به اون تخته سنگه، بماند!!! بعد از ظهر بود و همه در حال استراحت... در عظمت زیبای اون فضا فقط صدای آب بود که مجال عرض اندام داشت؛ و باد؛ و گنجشککان سر به هوا... نیم ساعتی بود که اونجا نشسته بودن؛ خیره شده بود به امواج درخشان آب و سعی می کرد به چیزی فکر نکنه. تو همین حال و هوا بود که دوستش گفت: «آدم با تمام وجود خدا رو احساس می کنه...»

 و همین!

دیگه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد؛ اما...

دیگه فایده ای نداشت! آتیش به جون خرمن افتاده بود! همه وجودش پر شده بود از تنفر! تنفر از خودش و ...! از خودش که تا قبل از شنیدن این جمله همچین تصوری از موقعیت نداشته؛ و تنفر از این که حتما باید کیلومترها از شهر دور می شد و این همه مشقت می کشید و می اومد با اون همه سختی وسط این موج ها می نشست و لمس شدن پاهاشو به جون می خرید تا تازه یه نفر پیدا شه و بهش یادآوری کنه که باید خدا رو احساس می کرده!

خــــــدا... همونی که از رگ گردن نزدیک تره...

 




????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ پنج شنبه 93/2/11 ] [ 11:43 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??