زیر سایه آفتاب |
از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟ - دست، آری، ز دل و دیده گرامی تر: دست! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان، بی گمان دست گرانقدرتر است. هر چه حاصل کنی از دنیا، دستاورد است!
هر چه اسباب جهان باشد در روی زمین، دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را که شنیده ست چنین؟! شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست. در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی، بارها بر سر خود بانگ زدم: - هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست! بیستون را یاد آر، دست هایت را بسپار به کار، کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار! وه چه نیروی شگفت انگیزی است، دست هایی که به هم پیوسته است!
به یقین هر که به هر جای در آید از پای، دست هایش بسته است!
دست در دست کسی، یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست کسی یعنی: پیمان دو عشق!
دست در دست کسی داری اگر، دانی دست، چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست؛
لحظه ای چند که از دست طبیب، گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد؛ نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست!
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست، پرچم شادی و شوق است که افراشته ای! لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!
دست، گنجینه مهر و هنر است: خواه بر پرده ساز، خواه در گردن دوست، خواه بر چهره نقش، خواه بر دنده چرخ، خواه بر دسته داس، خواه در یاری نابینایی، خواه در ساختن فردایی!
آنچه آتش به دلم می زند اینک هر دم سرنوشت بشرست، داده با تلخی غم های دگر دست به هم! بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده است؛ ولی دست هامان نرسیده است به هم!
دست- فریدون مشیری
اللهم عجل لولیک الفرج... ????????: خام خواری! [ جمعه 93/5/31 ] [ 7:41 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
عین متن اسمسشه! «بعضی وقتا فکر می کنم که نکنه از رو خودخواهیمه که بخوام آقا بیاد؛ چون خسته ام و نمی خوام تلاش بیش تری کنم. در صورتی که آقا میاد ولی فکر خستگی خودش نیست؛ بخاطر منه که به تکامل و حقیقت انسانیم برسم. انسان موجود غریبیه...»
????????: خام خواری! [ دوشنبه 93/5/27 ] [ 10:47 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
انتظار فرج می آموزد که هیچ بن بستی در زندگی بشر وجود ندارد که نشود آن را گشود...
????????: خنکای آفتاب... [ دوشنبه 93/5/27 ] [ 10:29 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): «محبت خدا واجب است بر کسی که خشمگین شود؛ اما بردباری کند.» مشکاة الانوار- ص 532
تصورشو بکن! یکی عصبانیت می کنه؛ بعد تو به خودت میگی: « آخ جون! بالاخره عصبانی شدم!!! خدایا! حالا بهت ثابت می کنم که چقدر دوستت دارم! یه کاری می کنم که تو هم مجبور شی دوستم داشته باشی!!!» از تصورش هم حال آدم خوب میشه! :) ????????: خام خواری! [ یکشنبه 93/5/26 ] [ 4:2 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
این روزها عجیب شده اند این «خیابان های همیشه»... کوتاهتر از قبل به نظر می رسند! راهی نرفته بودم که دستان کوچه به قفل در گره خورد! وقتی رسیدم انگار که... زمان منتظرم بوده باشد! جُم نخورده بود تا برگردم! مشکوکم... به ثانیه ها نه! به فاصله ها نه! به دلم مشکوکم! سکوت کرده؛ اما دستان رو به آسمانش را بارها دیده ام! نگرانم! نکند از فاصله اش با تو بویی برده باشد؛ که این چنین طول و عرض خیابان ها را به سخره می گیرد؟!! بر آسمان تیره اش بتاب، ای آشنای همیشه... ????????: تجربیات یه مدیر تازه کار! [ شنبه 93/5/25 ] [ 5:41 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
... اکنون مدت هاست که کلمات نیز به تبعیت از اوضاع زمانه مفاهیم متفاوت و متفرق و حتی متضاد یافته اند و هر کس به خود اجازه می دهد که از کلمات هر معنایی که دل خواه اوست اتخاذ کند. ایدئولوژی های رنگارنگ برای کلمات معانی رنگارنگی تراشیده اند و هیچ مرجع و محور و حقیقت واحدی نیز وجود ندارد که انسان ها برداشت های متفرق و متضاد خود را از کلمات واحد نسبت به آن اصلاح و تصحیح کنند.1 نمونه آن افتراقی است که در معانی همه کلمات، از جمله علم، عقل، سیاست، اقتصاد، تاریخ، تکامل، تمدن، انسان، انسانیت، روح، ماده، ذهن، عین، اراده، حیات، طبیعت و ... در ایدئولوژی های مختلف پیش آمده است. ... 1- این عصر اصلا عصر تفرقه است. وحدت و اتحاد ناشی از توحید است و انسانیت هر چه از توحید به سوی شرک و الحاد گرایش پیدا کند، بیش تر و بیش تر به سمت تفرقه در همه زمینه ها پیش خواهد رفت. پیدایش ایسم های متعدد در تفکر بشر امروز، فی نفسه تاییدی بر همین سخن است و نیازی به هیچ دلیل دیگری نیست.
توسعه و مبانی تمدن غرب- شهید سید مرتضی آوینی- چاپ اول- نشر واحه- مقاله ترقی یا تکامل؟- ص 225
????????: لحظه ای درنگ باید... [ یکشنبه 93/5/12 ] [ 10:44 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
[ جمعه 93/5/10 ] [ 5:59 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
دوباره که شکستی، فصل رویش را هم به چشمان منتظر هدیه کردی! انگار همین دیروز بود که رشد می کردی و می بالیدی و ضیافت گنجشککان را هم نوا با نسیم لب می زدی؛ و رویگردانی ها را چشم پوشی کردی... امروز اما همه تو را دیدند... همه دیدند که نهال نو پای دیروز و درخت بالنده امروز چگونه شکست! آری... همه دیدند که چگونه شکستی؛ و چگونه جوانه های امید بر شاخه های شکسته ات بوسه زدند... همه دیدند که شکسته ایستادی... حتی خودت! ????????: تجربیات یه مدیر تازه کار! [ یکشنبه 93/5/5 ] [ 10:3 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
بیدار بمان غزه! «خواب بین الطلوعین» را که می دانی؛ مکروه است! «فجر» طلوع کرده؛ و اینک «آفتاب» با طمأنینه در انتظار فرصتی برای «طلوع» چشم به آسمان دوخته... «آفتاب» را که می شناسی؛ در وقت شناسی شهره زمین و آسمان بوده و هست! نه هرگز هیبت سپید سپاه صبح را منتظر مانده؛ و نه سیاهی لشکر شب را در هراس افتاده... خبر آمدنش را از «فجر» شنیده ام؛ بشارت باد بر تو که راهی تا «طلوع» نیست؛ تاریکی صبح را باور مکن، غزه! بیدار بمان؛ بیدار بمان...
پ. ن.: عنوان این پست اقتباس از اسم یه برنامه تلویزیونه که مدتی پیش (فکر کنم) از شبکه چهار سیما پخش می شد. ????????: خنکای آفتاب... [ چهارشنبه 93/5/1 ] [ 12:29 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
........
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |