زیر سایه آفتاب |
من از یک «راه طی شده» با شما حرف می زنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده های هنری درس داده ام، به شب های شعر و گالری های نقاشی رفته ام، موسیقی کلاسیک گوش داده ام، ساعت ها از وقتم را به مباحثات بیهوده و درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام. من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام، ریش پروفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوزه را بی آن که آن زمان خوانده باشم اش طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب! فلانی چه کتاب هایی می خواند، معلوم است که خیلی می فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی آید. باید «در جست و جوی حقیقت» بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت. ...
همسفر خورشید- علی تاجدینی- انتشارات نماد اندیشه- چاپ اول بهار 1390 کتاب اول (همسفر خورشید): زندگی نامه و خاطرات- شهید از زبان خودش- ص 12
????????: دو کلام با در! [ چهارشنبه 93/1/20 ] [ 11:7 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
... زندگی کوتاهتر از اونیه که بخوایم برای موندن تو اوهام صرفش کنیم. دو تا دشمن هست که آدما رو خیلی اذیت می کنن: یکیش جن تعصب و ترس از تغییره که همه جا پرسه می زنه و سرک میکشه و به نوعی همراه همه ماهاست. از هر قماشی که باشیم، حتی بی خداها هم دچار این دشمن هستن و می دونید هم که تا تغییری نباشه، رشدی هم در کار نیست. هیولای دوم هم ژست روشن فکری و نوپسندی بدون توجه به عمق اندیشه هاست. این هیولا هم کمتر از قبلی خطرناک نیست؛ خصوصا اگر اهل مطالعه و تفکر آزاد باشی، بیشتر گیرِ این یکی میوفتی که به نظر من زورش از اون کمتر نیست. ماها همیشه تو کارزار بین این دوتا دیو هستیم. گاهی هم باید همزمان مراقب هر دوشون باشیم. اون چیزی که ما رو از شر هر دوی اونا حفظ میکنه گوش دادن به صدای حقیقته. ... کار ما اینست که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم... میزان فهم و درک هر کس، اول به عمق و شدت تحقیق و دوم به میزان تسلیمش در برابر حقیقته. آیا بطلمیوس تاس می ریخت؟- مهدی محسنی- چاپ چهارم- نشر آینه- ص 53 ????????: دو کلام با در! [ جمعه 93/1/15 ] [ 5:45 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
... آیا خداوند آیه ای (از قرآن) را به شما اختصاص داده و پدرم (محمد صلی الله علیه و آله و سلم) را از آن خارج ساخته است؟ یا این که- در مورد من و پدرم- می گویید: اهل دو دین مختلف، از یکدیگر ارث نمی برند. آیا من و پدرم بر یک دین نیستیم؟ یا این که شما نسبت به مفاهیم خاص و عام قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید؟! پس- حال که چنین است این خلافت و فدک- چون شتری افسار بسته و بار گرفته ارزانی تو باد؛ تو را در روز محشر ملاقات خواهد کرد و خداوند خوب حکم کننده ایست و محمد صلی الله علیه و آله و سلم خوب پیشوا و سرپرستی و قیامت خوب وعده گاهی است و در روز رستخیز باطل پیشگان زیانکارند و آن گاه هر چه فریاد ندامت بکشید سودی به حالتان ندارد. «و برای هر خبری جایگاهی است.» (انعام/ 67) «و خواهید دانست که بر چه کسی عذاب خوار کننده فرود خواهد آمد و عذاب پایدار او را فرا خواهد گرفت.» (هود/ 39)... خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها- کتاب الاحتجاج- به روایت از علامه بزرگوار احمد بن علی طبرسی رحمة الله علیه
پی نوشت: 1- عنوان این پُست بخشی از سخنان حضرت مهتاب (س) است پس از ایراد خطبه فدکیه؛ و خطاب به پدر بزرگوارشان (ص) 2- سؤالات دردناکی هست از این خطبه شریفه که روی پرسیدن ندارم!!! شاید به این علت که پاسخ هویداتر است از اصل سؤال!
مهدیجان! موکول میکنم گله هجر را به بعد؛ این روزها حال مادرتان رو به راه نیست... (منبع شعر: باران رحمت) ????????: از تبار آفتاب... [ پنج شنبه 93/1/14 ] [ 9:26 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
او را بدون حساب اعمالش (!) به بهشت دعوت کردند. همه حاضران شگفت زده شدند! فرشته پیام خدا را قرائت کرد: «زمانی که به بدن، یا فرزند، یا مال بنده ای از بندگانم آسیبی وارد کنم و او آن آسیب و مصیبت وارد شده را با صبری زیبا تحمل نماید، در روز قیامت حیا و شرم می کنم که برایش میزانی نصب نمایم و دفتری باز کنم.» کتاب آسمان تازه7- صبر بر مصائب
????????: عاشقانه ها... [ دوشنبه 93/1/11 ] [ 10:10 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
... منوچهر می گفت: «اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هایت برای خدا باشد، اگر حتی برای او عاشق شوی، آن وقت بدی نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود.» و او همه زیبایی را در منوچهر دید...
اینک شوکران1 (منوچهر مدق به روایت همسر شهید)- مریم برادران- روایت فتح- چاپ یازدهم- ص 63
????????: سایه نشین های عالم افروز! [ دوشنبه 93/1/11 ] [ 9:50 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
... با علی و هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده بود. یک عده نشسته بودند روی خاک ها. یک بچه مادرش را صدا می زد که زیر آوار مانده بود؛ اما کمی آن طرف تر مردم سبزی می خریدند و تُنگ ماهی دستشان بود. انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جزء هیچ کدام از این آدم ها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید. همیشه سرِ بزنگاه تلنگرهایی می زد که من را به خودم می آورد... اینک شوکران1 (منوچهر مدق به روایت همسر شهید)- مریم برادران- روایت فتح- چاپ یازدهم- ص 46
????????: سایه نشین های عالم افروز! [ دوشنبه 93/1/11 ] [ 9:35 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
سوژه خبر سازِ طرح ثبت نام و توزیع کارت های هوشمند ملی دیگه صف های طولانی و نوبت دهی های آنتیک طرح های قبلی نیست! نه این که این یکی هوشمند باشه و حسابش از بقیه جدا!!! نه! البته که این دو دوست قدیمی نباشند اصلا صفایی نداره!!! این یکی گوی سبقت رو در سوژه آفرینی از بقیه هم ربوده! نه این که هوشـمـنــــــــده!!! با اینکه فعلا ثبت نام چراغ خاموش انجام میشه، اما خونواده های زیادی، دسته جمعی دارن ثبت نام می کنن؛ دو تایی، سه تایی، چهار تایی و ... شاید برا همینه که صف ها زیاد آزار دهنده نیست! دور همیه دیگه! اما سوژه طراز اول این روزها... هر چه انگشت هاشو رو دستگاه جابجا می کرد، هر چه محکم تر فشار می داد انگار نه انگار! دستگاه اثر انگشت هاشو نمی خوند! حتی چند بار خودم بهش کِرِم دادم تا انگشت هاشو چرب کنه؛ اما اصلا فایده ای نداشت! مادر خانواده رو می گم! پوست سر انگشتاش انقدر نازک شده بود که اصلا اثری از اثر انگشت نبود که نبود! پوست های متلاشی شده دستش نشون از انواع و اقسام مواد شوینده می داد. یه کم مضطرب بود که کارش انجام نشده و خونواده معطل اون اند؛ کنارش نشستم تا کمی آروم بشه، اما خداییش خجالت می کشیدم دستاشو با دستای خودم ماساژ بدم! تفاوت از زمین تا آسمان بود! آخرش هم کارش نشد و ناچار شد بره تا دو هفته دیگه که اثر انگشتاش ترمیم شه! امروز اومده بود تا کارتشو تحویل بگیره. گویا دو هفته بعد از اون ماجرا هم اومده بوده و باز هم بی فایده. بالاخره مسئولین محترم امر تصمیم می گیرند همون جوری اثر انگشت های نداشته رو ثبت کنن! امروز دوباره ماجرا داریم! دوباره باید اثر انگشت هاتو با سری قبل تطبیق بدن تا کارتت رو بتونی تحویل بگیری! باشه! ما آماده ایم! فقط دلم می خواد بدونم چه جوری می خواد از این خانمه اثر انگشت بگیره و قراره با چی تطبیق بده؟! ایضا همه ماجراهای سری قبل و ایضا دو هفته بعدش! منتظر بودیم تا کارت هامونو آماده کنن و بریم تحویل بگیریم. یه نگاهی به صف ها کردم. مادرایی که یکی دو تا هم نبودند... چندتاشون داشتن انگشت هاشونو می مالیدند تا کمی نرم بشه! اما... چند تای دیگه از خانم ها هم اوضاع دستاشون مثل همین بنده خدا بود. ناچارا باید می رفتن تا دو هفته دیگه! از در که بیرون می رفتن بیش از دست های مادرا، چشمای بچه ها بود که خبر سازی می کرد!!! خیلی استرس داشتم. جرات نمی کردم بهشون نگاه کنم! همون جوری که چشمم دنبال مامانایی که توی صف بودن می چرخید، و تو دلم آتیش به پا بود، دست چپمو گذاشتم روی دست مامان و آروم چرخوندمش! از گوشه چشم به دستش نگاه کردم... نوک انگشتاشو تا حالا اینجوری ندیده بودم! خدایا! من چقدر بی دقتم؟! نوک انگشتاش یه جوری برق میزد؛ انگار که خورشید از سرپنجه دستان مادرا طلوع می کنه! پی نوشت: خدا بهمون رحم کنه! جواب همین 10 بند اول انگشتاشون رو هم نمی تونیم بدیم؛ چه رسد به... کلام آخر: مراقب 10 آفتاب تابان شب های تنهاییت باش... ????????: تجربیات یه مدیر تازه کار! [ یکشنبه 93/1/10 ] [ 5:39 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
1) ... چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند. گفتید: خیلی نباید مانده باشد. گفتند: فرصت خوابیدن هست؟ خسته بودند. شب قبل نخوابیده بودند. باران بی امان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود. گفتید: فرصت چرتی شاید باشد؛ اما سیر خواب نباید شد. خواب را مزه مزه کنید، بچشید ولی سیر نخوابید، ایستاده یا نشسته بخوابید، آنچنانکه بی کم ترین صدا برخیزید. نه امشب فقط که همیشه بر همه چیزتان مسلط باشید. نگذارید که هیچ تمایل و خواسته ای بر شما مسلط شود. اگر چنین باشد دشمن هم نمی تواند بر شما مسلط شود. ... جلد اول- داستان آن شب عزیز- صفحه 279 2) ... اختلاف، گاهی اسباب رحمت است، اما جنگ و ستیز و جدال نه در شان شماست. مؤمنانِ از بند رسته و به ریسمان خدا پیوسته، هرگز به اختلاف نمی رسند؛ بر چه اختلاف کنند؟ بر سرِ چه به جنگ برخیزند؟ جلد دوم- نمایشنامه خار و دل- صفحه 37 3) جوان: تو آن سقایی که تا عطش نیافرینی، آب به سائل نمی دهی. پیر: غیر از این اگر باشد، مستوجب شماتت است. جلد دوم- نمایشنامه ساحل- صفحه 117 ????????: لحظه ای درنگ باید... [ شنبه 93/1/9 ] [ 11:7 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
گاهی بی کرانگی حیاتی که از چشمان یک انسان می درخشد، می تواند فهرست اجمالی از شکوه و حشمت و جلال هستی را بنمایاند؛ زیرا ممکن است چشمان یک انسان آن «من» را نشان بدهد که به تنهایی جانِ جهان است. زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام- علامه محمدتقی جعفری (ره)
????????: لحظه ای درنگ باید... [ شنبه 93/1/9 ] [ 10:44 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
امام صادق (ع) یکی از دوستانشو رو دید، ماموریتی بهش داده بود؛ رفته بود و اومده بود. همین از تو بحث امتحان در میاد؛ ببین چه بحثای خوشکلی در میاد از توش: هم محبت خدا هم محبت به مردم. آدم مهربون میشه. از برش امتحان نگاه کن؛ اصلا همه چی حل میشه برات. هیچی آقا... فرمودند با فلانی ها چیکار می کنی؟ گفتش که: ما با فلانی ها نمی پریم. خیلی این ها آدم های ضعیفی اند. حالا به تعبیر من- آقا فرمود: چقدر با شما فاصله دارند؟ مثلا: 100 تا! بعد منِ امام صادق با شما چقدر فاصله دارم؟ آقا یه میلیارد! بعد آقا ادامه دادند- ادبش رو بفهم- فرمودند: خدا با منِ امام صادق چقدر فاصله داره؟ تو بحث خدا میره تو مرزای بی نهایت دیگه. بعد فرمود: اگه بنا بود این جوری باشه، نه منِ امام صادق باید با شما می پریدم، نه خدا باید با منِ امام صادق!!! یه جای دیگه حضرت می فرماید: مردم سهمیه شون از ایمان فرق می کنه. بعضی ها یه سهم دارند؛ بعضی ها دو سهم، بعد تا ده سهم. فرمود: امتحانای هر کس نسبت به سهمش مشخص میشه. فاشد الناس بلاء الانبیاء شدیدترین بلا به کیا میاد؟ به انبیای الهی. ... ثم الامثل فالأَمثل بعد به همین نسبت میاد پایین. بعد می فرماید قدر امتحانتو علی جانم... و امتحان من مثل مثلا امتحان ابراهیم خلیل الرحمانه... توضیحاتی میدن. و ذبیح اسماعیل... که یه ذبیحی داشت... بعد انگار پیغمبر اکرم (ص) یاد یه چیزایی میفتن. می فرماید که: فصبرا صبرا فان رحمة الله قریب. علی جانم صبر کن؛ صبر کن. رحمت خدا نزدیکه... بخشی از سخنرانی استاد پناهیان در دانشگاه امام صادق (ع)- محرم 92- شب یازدهم- شام غریبان
????????: عاشقانه ها... [ شنبه 93/1/9 ] [ 9:5 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |