سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی

 

 

لبخند که می زنید، طوفان می شود دل های آشفته مان؛ آقا جان!

ای کاش درس این روزهایمان را آرام تر می گفتید؛ این دانش آموز هنوز هم نوپاست...



????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ پنج شنبه 93/6/20 ] [ 10:5 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ جمعه 93/4/27 ] [ 6:4 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
از   غم  دوست، در  این  میکده  فریاد کشم
داد رس نیست کـه در هجر رخش داد کشم
داد و  بیداد  که  در  محفل  ما  رندى  نیست
که  برش  شکوه  بــرم،  داد  ز  بیداد  کشم
شادیم  داد،   غمم  داد  و   جفا   داد  و  وفا
با  صفا  منّت  آن  را  کـه  به  من  داد، کشم
عاشقم،  عاشق  روى   تو،  نه   چیز  دگرى
بار  هجران  و   وصالت  به   دل  شاد،  کشم
در غمت اى  گل وحشىِ من، اى خسرو من
جـور   مجنون   ببرم،   تیشه   فرهاد   کشم
مُردم  از  زندگىِ  بى  تو  که  با  من  هستى
طرفه  سرّى  است  که  باید  برِ استاد کشم
سال ها     مى گذرد،     حادثه ها     مى آید
انتظار     فرج     از     نیمه     خرداد    کشم

 




????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ پنج شنبه 93/3/15 ] [ 8:35 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

 

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند             فرزند و عیال و خانمان را چه کند


دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                  دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

 




????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ جمعه 93/3/2 ] [ 11:17 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

... منوچهر می گفت: «اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هایت برای خدا باشد، اگر حتی برای او عاشق شوی، آن وقت بدی نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود.»

و او همه زیبایی را در منوچهر دید...

 

اینک شوکران1 (منوچهر مدق به روایت همسر شهید)- مریم برادران- روایت فتح- چاپ یازدهم- ص 63

 

شهید منوچهر مدق و همسرش



????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ دوشنبه 93/1/11 ] [ 9:50 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

... با علی و هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده بود. یک عده نشسته بودند روی خاک ها. یک بچه مادرش را صدا می زد که زیر آوار مانده بود؛ اما کمی آن طرف تر مردم سبزی می خریدند و تُنگ ماهی دستشان بود. انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جزء هیچ کدام از این آدم ها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید. همیشه سرِ بزنگاه تلنگرهایی می زد که من را به خودم می آورد...


اینک شوکران1 (منوچهر مدق به روایت همسر شهید)- مریم برادران- روایت فتح- چاپ یازدهم- ص 46

 

اینک شوکران1



????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ دوشنبه 93/1/11 ] [ 9:35 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

...

ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده، در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به این طرف و آن طرف می‎کشاند، مایوس و دردمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه می‎دهم، و گاه گاهی آنقدر زیر فشار روحی کوفته می‎شوم که برای فرار از درد و غم دست بدامان شهادت میزنم تا از میان این گرداب وحشتناکی که همه را و انقلاب را فرو گرفته است، لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون و این مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین بلقاء پروردگار نائل آیم...

ای حسین مقدس، روزگار درازی بود که هر انقلابی را مقدس می‎شمردم و نام او را با یاد تو توام می‎کردم؛ و قلب خود را می‎گشودم و انقلابیون را و او را در قلب خود جای می‎دادم و به عشق تو او را دوست می‎داشتم و بقداست تو او را مقدس می‎شمردم و در راه کمک به او از هیچ فداکاری حتی بذل حیات و هستی خود دریغ نمیکردم...

اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتی شهادت بخودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد. بلکه آنچه مهم است انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزش های الهی است. مقاومت فلسطین برای ما به صورت بت در آمده بود و بی ‎چون و چرا آن را می‎پذیرفتیم و می‎پرستیدیم و راهش را، کارش را و توجیهاتش را قبول می‎کردیم. اما دریافتم که بیش از هر چیز انسانیت و ارزشهای انسانی و خدائی ارزش داردـ و هیچ چیز نمی‎تواند جای آنرا بگیرد باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزش ها معین نمود و معیار سنجش را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزش های خدایی قرار داد.

ای حسین، امروز نیز تو را تقدیس می‎کنم؛ اما تقدیسی عمیق‎تر و پرشورتر که تا اعماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق می‎ورزد و تو را می‎خواهد و تو را می‎جوید.

ای حسین، دردمندم، دلشکسته‎ام، و احساس می‎کنم که جز تو و راه تو داروئی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست...

ای حسین! در کربلا، تو یکایک شهدا را در آغوش می‎کشیدی، می‎بوسیدی، وداع می‎کردی؛ آیا ممکن است هنگامیکه من نیز به خاک و خون خود می غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟

...

شهید دکتر مصطفی چمران


شهید چمران



????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ شنبه 93/1/9 ] [ 4:55 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

تعبیر «اولوالعزم» که به پنج تن از بزرگترین پیامبران الهی اطلاق می شود، به معنای «صاحبان عزم» است. چرا از میان همه خصوصیاتی که پیامبران اولوالعزم داشته اند، تنها «عزم» آن ها مورد نظر قرار گرفته است؟ جواب روشن است؛ مراتب روحی انسان در عزم اوست که ظهور می یابد و انسان متناسب با مراتب ایمانی خویش، صاحب ثبوت بیش تری در عزم می شود. اگر در احادیث ما آمده است که ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح کل شر، به همین علت است که تنبلی و تن آسایی و کم حوصلگی ملازم با روح شهوت در وجود آدمی است و انسان تا از این مرحله به مرتبه بالاتر_ که روح ایمان است_ عروج نکرده است، تنها علتی که او را به تحرک وا می دارد لذت طلبی است.

...

توسعه و مبانی تمدن غرب- شهید سید مرتضی آوینی- نشر واحه-

مقاله میمون برهنه!- ص 49

 

توسعه و مبانی تمدن غرب



????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ جمعه 92/12/16 ] [ 9:51 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

... کسانی ممکن است اعتراض کنند که: «ای آقا! ... مگر می شود تشکیلات و زمان بندی اجتماعات را بر انگیزه های درونی بنا کرد؟ انگیزه های درونی که ضمانت اجرا ندارند. این حرف ها حرف های ایده آلیست هاست. بیایید وقعی فکر کنیم؛ اجتماع نظم می خواهد.»

جواب حقیر این است که نظم و انگیزه الهی نه تنها منافات ندارند، بلکه با هم ملازم اند؛ اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم. چه چیز «جهاد سازندگی» را قادر ساخت که با نظمی حیرت انگیز طرح «محرم» را چهل و پنج روزه به پایان برساند، حال آن که مقاطعه کارهای خارجی یک سال وقت و صدها برابر هزینه طلب می کردند؟ کار به مثابه عبادت. اتفاقا نظام جمهوری اسلامی نیز باید سعی کند که تشکیلات اجرایی خویش را در عین حال بر نظم و انگیزه های درونی بنا کند.


توسعه و مبانی تمدن غرب- شهید سید مرتضی آوینی- نشر واحه- مقاله بهشت زمینی- ص 43

 

توسعه و مبانی تمدن غرب



????????: سایه نشین های عالم افروز!
[ جمعه 92/12/16 ] [ 9:31 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ جمعه 92/12/2 ] [ 11:43 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??