سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

... باید دید این ناهماهنگی در عمل و رفتار و کنش از کجا پیدا می شود؟ چرا بعضی از مردم گاهی مثل کبک خوش می خرامند و گاهی مثل کلاغ ناهنجار می دوند؟ منشا این ناهماهنگی و یکنواخت نبودن در عمل و رفتار همانا ناهماهنگی و انتظام نداشتن افکار و احساسات است. این آشفتگی در عمل مولود و معلول آشفتگی روح است و به تعبیر رسول اکرم (ص) مولود صف بندی و جبهه بندی و جنگ و نزاعی است که بین انواع افکار و احساسات است. پس باید کاری کرد که این آشفتگی روحی و این جنگ داخلی متارکه شده و صلح و صفای واقعی بین انواع افکار با هم و انواع احساسات با هم پیدا شود ولی البته صلح و صفای واقعی نه صلح موقت و مسلح.

تا صلح و صفای واقعی بین افکار و احساسات پیدا نشود نمی توان به برقراری صلح میان افراد با هم و ملت ها و دولت ها با هم امیدوار بود. یکی از فلاسفه عصر ما می گوید:

«آن کس که با خودش همیشه در جنگ است چگونه می تواند با دیگران در صلح و صفا باشد. »


حکمت ها و اندرزها- استاد شهید مطهری (ره)- چاپ اول- ص 36- انتشارات صدرا

 




????????: دو کلام با در!
[ یکشنبه 93/7/13 ] [ 11:45 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

مجید؛ دلبندم!

تا حالا کسی رفته باشگاه که با خیال راحت بخوابه یا اعتراض کنه که چرا بساط خواب و استراحت پهن نیست؟!

تا حالا کسی رفته باشگاه، وزنه پلاستیکی بدن دستش، اونم دست و جیغ و هوراااا؟!!

تا حالا کسی رفته باشگاه بگه: « ای خدا! این چه بدبختی بود؟! چرا من باید این وزنه رو بزنم؟! چرا این وزنه باید بخوره تو سر من؟! یا چرا پای من باید بشکنه؟! چرا ...؟!»

تا حالا کسی گفته: «خوش به حال اونایی که نمیخواد وزنه بزنن»؟!

یا این که: «خوش به حال شما که وزنه سبک تری می زنین»؟!

تا حالا دیدی کسی بره باشگاه، بعد اعتراض کنه که: «عجب بدبختی گیر کردیم! چرا این مربیه انقدر به ما توجه می کنه؟!!» یا این که به بقیه هم باشگاهی هاش بگه: «خوش به حال شما که مربی بی خیالتون شده و ول می گردین علاف نباشین؟!!»

آخه مجید! دلبندم...

دنیا باشگاه ست؛ هتل نیست که!

بزرگ شو پسرم؛ بزرگ شو!


برداشت آزاد از مجموعه سخنرانی استاد عظیمی- جلسه هشتم




????????: دو کلام با در!
[ شنبه 93/6/8 ] [ 11:11 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

تکه های پازل رو که جلوت میذاری، اولین قدم اینه که خوب به نقشه نگاه کنی. تا حالا این نقشه رو کار نکردی؛ ممکنه دیگه هم این کارو نکنی. پس خوب نگاه کن! مهم نیست که حرفه ای هستی یا آماتور؛ مهم نیست که قبلا چنین تجربه ای داشتی یا نه؛ مهم اینه که این پازل رو باید درستش کنی. خودت اینو خواستی؛ پس جای هیچ حرفی باقی نمی مونه!

قدم اول: یه سطح صاف و گسترده می خوای. می دونی پازلت چند در چنده؛ پس منطقیه که قدم اول رو با دقت برداری!

قدم دوم: باید یه جا اتراق کنی! یه جایی که حداقل دو یا سه برابر اندازه واقعی پازلت جا داشته باشه؛ آخه قراره قطعات پازلت رو به خط کنی!

قدم سوم: قطعات رو به تفکیک رنگ گروه بندی کن؛ حتی اگه می تونی حدس بزنی که این قطعات مربوط به کدوم قسمت پازلت هستن، می تونی تو این مرحله تفکیکشون کنی.

قدم چهارم: حالا وقتشه! باید شروع کنی. بعضی از قطعات حکم راهنما رو دارن؛ اول از اونا شروع کن! (اگه یه چیزی بگم نگران نمی شی؟! اگه دیدی تعداد این قطعات راهنما زیادن، تو انتخابت شک کن! این پازل انقدرا هم ارزش چیدن نداره! پازلی که خودش با خودش حل میشه که پازل نیست!!!) مثل یه فرمانده پشت میز فرماندهیت بشین و نقشه رو یه بار دیگه نگاه کن... حالا نوبت توئه!

یادت باشه که هر کسی می تونه هر پازلی رو درست کنه؛ مهم اینه که تو چه مدت زمانی و با چه تکنیکی این کار رو می کنه!

یادت باشه که حتی اگه چند هفته ست که روش وقت گذاشتی ممکنه یکی بیاد که با یه نگاه، جای بعضی از قطعاتت رو عوض کنه یا حتی قطعه ای رو که تو هرگز از جهت درستش ندیده بودی ببینه و در همون یک دقیقه اول جا بذاره! پس میزبان خوبی برای ایده های دیگران باش!

یادت باشه که قطعه های کلیدی پازل منتظرن تا راه رو برات هموار کنن! شاید با یه انتخاب دقیق چندین قطعه رو پیدا کنی...

یادت باشه که حتی وقتی همه قطعات رو هم بچینی خطر هنوز هم در کمینه تا هر چه هِشتی به باد بده؛ چه برسه به الان که...! اما اگر به هر دلیلی حاصل کارِت رو از دست دادی، بدون که تا تو تو هستی و تا این قطعات هستن و تا نقشه ای هست، فرصت برای جبران هست! البته ... اگر واقعا فرصتی باشه!

یادت باشه هر قطعه رو از پنج جهت میشه دید؛ که یکی از اون جهات دقیقا پشت اون قطعه ست!

یادت باشه این پازل فقط مال تو نیست!

یادت باشه که تو فرماندهی! و این پازل هر چقدر هم که پازل باشه، فقط یه پازله!

یادت باشه اونی که این پازل رو با همه پیچیدگی هاش به تو هدیه داده، از دور نگران توئه! هر چقدر قطعات بیش تری جلوت می بینی یعنی اون اعتماد بیش تری به قابلیت های تو داره؛ پس قدر پازلشو بدون!!!

خیلی خب فرمانده! تو الان دقیقا پشت میز فرماندهیت نشستی و چشم امید همه قطعات پازلت به توئه! نقشه ت چیه؟!!

 




????????: دو کلام با در!
[ یکشنبه 93/4/15 ] [ 6:40 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ شنبه 93/4/7 ] [ 11:16 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ جمعه 93/3/16 ] [ 8:37 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

از تجربه نترس!

یا کوله بار تجربه ای هست و تو کافیه یا علی بگی، سر نخ این تجربه رو پیدا کنی و به تاخت بری؛ یا باید خودت تجربه کنی و بهاش رو هم بپردازی...

از شکست نترس!

یا پیروز می شی و کافیه یا علی بگی، توشه این تجربه جدید رو برداری و به تاخت بری؛ یا بار شکستتو به دوش بکشی و بهای این شکست رو هم بپردازی؛

از جریمه نترس!

پرداخت این بها می ارزه به شناسایی بیراهه ای که از مسیر زندگیت حذف کردی...

اما یه چیزی رو یادت نره!

چهار چشمی حواست به خودت باشه!!!




????????: دو کلام با در!
[ پنج شنبه 93/3/1 ] [ 12:26 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

- «هیچی سر جای خودش نیست!»

- «هر کی هر کی شده!»

- «تو این اوضاع و احوال هر کاری هم که بکنی هیچ فایده ای نداره!»

.

.

.

«روز عاشورا هر چه عرصه تنگ تر می شد، حسین (ع) هم برافروخته تر می شد...»


سهم من از عاشورای امروز:

وقتی میوه ها روی شاخه اند و آب سرد و خورشید گرم، «کار جهادی» چه مفهومی داره؟!


امروز را دریاب!

توشه ای بردار به امید فرصتی برای برافروختگی...



خطر:

مسیر نا امن است! و دشمن فرضی در کمین!!!



????????: دو کلام با در!
[ سه شنبه 93/2/30 ] [ 7:45 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

گفتند: «از دو حالت خارج نیست: یا تو وضعیت جهادی یا تو وضعیت هجرت.» (!!!)

فکر کنم منظورشون این بود:

گزینه الف: جهاد

گزینه ب: هجرت

؟؟؟!!!

خدایا! بهم کمک کن تست های دو گزینه ای رو «جیم» و «دال» نزنم!!!

 




????????: دو کلام با در!
[ سه شنبه 93/2/30 ] [ 7:18 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ یکشنبه 93/2/7 ] [ 10:39 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم

 

(این رو یکی از دوستان بسیار عزیزم برام ایمیل کردن؛ بسیار به موقع و کاربردی بود. امیدوارم برای شما هم مفید باشه... چند سال پیش تو مهارت های برنامه ریزی یه راهکار تر و تمیز، مشابه همین دیدم که انشاء الله عمری باشه میذارمش. )



????????: دو کلام با در!
[ سه شنبه 93/1/26 ] [ 8:9 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??