سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

تا از تُنگ تَنگ منیّت در نیایی

به دریای احدیت راه نیابی.

آنچه انسان را قرار، می بَرَد

منیّت هایی است که پیکر بندگی را می دَرَد.

ازدواج، نقطه پایان «من» است و آغاز «ما»

از همین رو است که آن را مایه آرامش خوانده اند.

پس ازدواج وقتی به آرامشت بِرَساند

که تو را از مَنَت برهاند.


نیمه دیگرم- محسن عباسی ولدی- انتشارات جامعة الزهرا (س)- چاپ اول- بهار 91

 



[ چهارشنبه 93/7/30 ] [ 10:55 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

امیر مؤمنان علی (ع) فرمود:

و قدر الارزاق فکثرها و قللها و قسمها علی الضیق و السعه {فعدل} فعدل فیها لیبتلی من اراد بمیسورها و معسورها و لیختبر بذلک الشکر و الصبر من غنیها و فقیرها

خداوند روزی ها را مقدر فرمود و آن گاه آن را زیاد کرد و کاهش داد و به تنگی و وسعت تقسیم کرد و به عدالت رفتار نمود تا هر که را بخواهد به وسعت روزی و یا تنگی آن بیازماید و از این راه سپاسگزاری و شکیبایی فقیر و غنی را امتحان نماید.

نهج البلاغه- خطبه 91

 



[ چهارشنبه 93/7/30 ] [ 10:34 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

رسول خدا (ص) فرمود:

«ان فی الرفق الزیادة و البرکة و من یحرم الرفق یحرم الخیر»

همانا در مدارا و رفق زیادی و برکت وجود دارد و هر که از رفق محروم گردد از خیر محروم می شود.

الکافی- ج2- ص 119

 


 


[ چهارشنبه 93/7/30 ] [ 10:21 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

ان القوم لیکونون فجره و لا یکونون بررة فیصلون ارحامهم فتنمی اموالهم و تطول اعمارهم فکیف اذا کانوا ابرارا بررة

گروهی اهل فسق و فجورند و نیکوکار نیستند؛ اما صله رحم به جا می آورند در نتیجه اموالشان زیاد و عمرشان طولانی می شود؛ حال چه می شود اگر این ها اهل نیکی باشند؟

الکافی- ج 2- ص 155

 



[ چهارشنبه 93/7/30 ] [ 9:51 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «الا عدلکم علی خیر اخلاق الدنیا و الاخرة قالوا بلی یا رسول الله قال من وصل من قطعه و اعطی من حرمه و عفا عمن ظلمه و من سره ان ینسا له فی عمره و یوسع له فی رزقه فلیتق الله و لیصل رحمه»

 

رسول خدا (ص) فرمود: «آیا شما را به بهترین اخلاق دنیا و آخرت راهنمایی کنم» اصحاب عرض کردند: بله یا رسول الله! حضرت فرمود: کسی که با فردی که با او قطع ارتباط کرده رابطه برقرار کند و به کسی که او را محروم کرده عطا کند و از کسی که به او ظلم کرده در گذرد. کسی که شاد می شود از این که عمرش طولانی شود و رزقش وسعت یابد تقوا پیشه کرده و صله رحم به جا آورد.

بحار الانوار- ج 71- ص 102

 


 


[ چهارشنبه 93/7/30 ] [ 9:38 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

امام باقر (ع):

«ان العبد لیذنب الذنب فیزوی عنه الرزق»

بنده گناه می کند و به سبب آن روزی از او گرفته می شود.

الکافی- ج2- ص 270

 



[ چهارشنبه 93/7/30 ] [ 9:29 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

جلسه پیش بعد دو ترم خیلی اتفاقی متوجه شدم پسری رو که «فروزان» صداش می کردم اسمش «فرزان» ه!!! یعنی دلم می خواست از شرمندگی به واحد سلول تجزیه شم! اوایل خودم هم تعجب کردم؛ اما گفتم: «خب... حتما از اون اسماییه که بین دخترا و پسرا مشترکه!» (!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) لیست کلاسی اینجوری بود؛ خودش هم تصحیح نکرد! نگو بیچاره روش نمیشده به من بگه دارم اسمشو اشتباه صدا می کنم! بچه خوش صحبت و راحتی هم هست. تعجب می کنم چرا نگفته! آخه شیش ماه نگی اسمتو اشتباه تلفظ می کنن؟! کارنامه... پرونده آموزشی... دوستات!!! ای بابا! ای بابا!

خلاصه طی ماجرایی که اگه فرصت شد یه روزی روزگاری خواهم نوشت، خیلی اتفاقی متوجه شدم که اسمش «فرزان» ه! و روش نشده به من بگه!

خیلی فکر کردم که چه جوری سوتی مذکور رو جمعش کنم. سرانجام طی فرایندی با توجه به روحیه جالبی که ازش سراغ داشتم، تصمیم گرفتم در حضور همه بچه ها ازش عذرخواهی کنم. با روی باز عذرخواهیمو پذیرفت و گفت که اشکالی نداره. طبیعی بود که بلافاصله پچ پچ بچه ها و چی؟ چی؟ بعضی ها بلند شد. یکی هم که کلا اسم «فرزان» رو نشنیده بود بلند شد و گفت: «فرزان یا فرزاد؟!!» افسوس که جایگاه اجتماعی گاهی اجازه بعضی عکس العملا رو به آدم نمیده! و الا جا داشت یه پ ن پ می اومدم براش با این سؤالش!!!

خیلی سعی می کردم اشتباه نکنم و دوباره «فروزان» صداش نکنم! مخصوصا که از فعال های کلاس هم هست. البته جای نگرانی نیست! بچه ها به اندازه کافی سوتی دادن خدا رو شکر! و جالب اینکه فرزان هر بار به سمت سوتی دهنده مورد نظر برمی گشت و با تاکید تمام می گفت: «فروزان نه! فرزان!»

سامن رو که می شناسین؟! همه می شناسن! شما نمی شناسین؟! پسر باهوش و جذابی که روحیات عجیب و منحصر به فردی داره...

این دو ترم خاطرات عجیب و زیادی با ایشون دارم که جا داره از همین تریبون ازشون قدردانی کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چند دقیقه ای بعد از عذرخواهی تاریخی بنده، سامن پیشم اومد و گفت: «می خوام یه چیزی به بچه ها بگم!» واقعیتش یه کم نگران شده بودم که می خواد چی بگه و این که دوباره نظم کلاس به هم نخوره، اما نمی خواستم نگرانیمو نشون بدم و از طرفی هم نمی خواستم خواسته شو نادیده بگیرم. هیچ توجیه منطقی برای ندیدنش نداشتم! خلاصه قبول کردم.

سامن رفت سر جاش وایساد و گفت: «دارن حرف می زنن.» می خواست همه بچه ها صداشو بشنون. «یا اباالفضل! چی می خواد بگه؟! اینا هم که بمب خنده ان! الانه که دوباره کلاس بره رو هوا! سامن ناراحت از بچه ها؛ بچه ها ناراحت از سامن؛ مدیر ناراحت از من و به قول جلال: الخ!!!»

کلاسو دعوت به مذاکره کردم و تریبون رو در اختیار محبوب دل ها سامن گذاشتم! سامن رو کرد به بچه ها و در کمال ناباوری برای تمام این 6 ماه از همه عذرخواهی کرد!!!!!!!!!!!!!!!!! البته من زیر بار نرفتم؛ چون مقصر همه اتفاقات اون نبود؛ پس دلیلی هم نداشت که بار همه چیز رو به دوش بکشه... (ماجراش خیلی مفصله؛ اما الان در شرایط نوشتنش نیستم!) من الان 3 ساعتی هست که دارم فکر می کنم چی شد! البته به یه نتایجی هم دارم می رسم! مثل این که:

همه تئوری ها و راه حل هایی که بهشون چسبیده بودم تو نیم ساعت جلوی یه متر بچه فرو ریخت! یا مثل این که:

این ره که میروم به ترکستان است!

کاش سامن و سامن ها بذارن خاضعانه تو کلاس درسشون زانو بزنم و درس بگیرم...

کاش باور کنم که اگه می خوام برسم باید یاد بگیرم که فقط یه شاگردم و لا غیر.

کاش باور کنم!



????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ دوشنبه 93/7/28 ] [ 10:30 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

چند ماهی بود ندیده بودمشون. دیروز (البته چند دقیقه ای هست که دیگه شده پریروز!) کلی دست و جیغ و هورا بودم که امروز قراره بیان. انقدر که اولین کسی بودم که حاضر شد! بماند که سه بار رفتم و برگشتم! و باز هم بماند که تقریبا یک ساعتی منتظرشون موندیم تا اومدن! و بماند که ...! بماند!

از غدیر گفتند؛ از علی (ع)... و از این که باید تا ابد جشن بگیریم و شاد باشیم و ببالیم که شیعه ایم. از حسین (ع) و از ولایت. و از شمر که قربة الی الله روی سینه ولی نشست!

و باز برگشت به بزنگاه! حق هم داشت... مگر نه این که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا؟ سوخت... دیدم که سوخت! قبلا هم دیده بودم! اما این بار انقدر شعله کشید که ذره ای سیاه و دود گرفته در زمینه ای سیاه و تاریک در پس سایه های روبرو هم جایگاهش رو تو این معرکه پیدا کنه! حداقل اگه همه درگیر خودشون بودن و کسی سیاهی اون ذره رو به روش نیاورد خودش که دید کجا وایساده! بگذریم!

می خواست اصلا کار به همین جا بکشه! می خواست بگه حواستو جمع کن! این راهی که قدم توش گذاشتی رو قبلا شمر تا تهش رفته! برگرد رفیق! برگرد تا دیر نشده؛ جاده بن بسته!

می گفت:

«نفس شیطانی ما شمری است که روی سینه ولایت نشسته و می خواهد سر ولایت را ببرد؛ و قربة الی الله!»

می گفت:

«به قول سید مجتبی حسینی در کتاب "تنها پیامبر زن" مردم در کاروان اسرا به زینب سنگ می زدند، چون نمی فهمیدند! بعضی ها کوتوله های ... اند! نمی فهمند! و چون نمی فهمند و قد ذهنشان کوتاهست، برای چیدن میوه ولایت به او سنگ می زنند! جالب این که با همین سنگ زدن بهره ای هم می برند؛ اما با همین کار به ولی آسیب می زنند!»

بگذریم!

نمی دونم چرا؛ اما هر چه بود سوخته بود! آتش گرفته بود بجانش! آتش شده بود! آتش هم که رحم ندارد! می سوزاند! تر و خشک را با هم می سوزاند! به خرمن که بیفتد، چه سوختنی باشی، چه نباشی باید از جهنم سوزانش بگذری! یا می سوزی، یا انقدر سیاه می شوی که در خاموشی بی سرانجام سوخته ها محکوم به سکوت خواهی شد! بگذریم...!

او گذشت؛

ما نیز بگذریم!!!

 



[ پنج شنبه 93/7/24 ] [ 12:16 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

... امیرالمؤمنین علی (ع) در اولین خطابه ای که بعد از خلافت ایراد کرد اینطور فرمود:

بندگان خدا، خدا را در نظر بگیرید؛ شما نسبت به جماعت ها و شهرهای خدا و نسبت به افراد بندگان خدا، نسبت به همه چیز مسئولیت دارید، حتی نسبت به بقعه ها و سرزمین ها و نسبت به حیوانات اهلی که در اختیار شماست»


حکمت ها و اندرزها- ج1- شهید مطهری (ره)- انتشارات صدرا- چاپ اول- ص 106




[ سه شنبه 93/7/22 ] [ 7:34 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»


ای صاحبان ایمان و دل های بیدار تقوا داشته باشید و مراقب خویش باشید که چه پیش می فرستید. باز هم تقوای الهی داشته باشید و بدانید که خدا از همه کارهای شما آگاه است.


حشر/ 18

 



[ یکشنبه 93/7/20 ] [ 11:0 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??