سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

چند ماهی بود ندیده بودمشون. دیروز (البته چند دقیقه ای هست که دیگه شده پریروز!) کلی دست و جیغ و هورا بودم که امروز قراره بیان. انقدر که اولین کسی بودم که حاضر شد! بماند که سه بار رفتم و برگشتم! و باز هم بماند که تقریبا یک ساعتی منتظرشون موندیم تا اومدن! و بماند که ...! بماند!

از غدیر گفتند؛ از علی (ع)... و از این که باید تا ابد جشن بگیریم و شاد باشیم و ببالیم که شیعه ایم. از حسین (ع) و از ولایت. و از شمر که قربة الی الله روی سینه ولی نشست!

و باز برگشت به بزنگاه! حق هم داشت... مگر نه این که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا؟ سوخت... دیدم که سوخت! قبلا هم دیده بودم! اما این بار انقدر شعله کشید که ذره ای سیاه و دود گرفته در زمینه ای سیاه و تاریک در پس سایه های روبرو هم جایگاهش رو تو این معرکه پیدا کنه! حداقل اگه همه درگیر خودشون بودن و کسی سیاهی اون ذره رو به روش نیاورد خودش که دید کجا وایساده! بگذریم!

می خواست اصلا کار به همین جا بکشه! می خواست بگه حواستو جمع کن! این راهی که قدم توش گذاشتی رو قبلا شمر تا تهش رفته! برگرد رفیق! برگرد تا دیر نشده؛ جاده بن بسته!

می گفت:

«نفس شیطانی ما شمری است که روی سینه ولایت نشسته و می خواهد سر ولایت را ببرد؛ و قربة الی الله!»

می گفت:

«به قول سید مجتبی حسینی در کتاب "تنها پیامبر زن" مردم در کاروان اسرا به زینب سنگ می زدند، چون نمی فهمیدند! بعضی ها کوتوله های ... اند! نمی فهمند! و چون نمی فهمند و قد ذهنشان کوتاهست، برای چیدن میوه ولایت به او سنگ می زنند! جالب این که با همین سنگ زدن بهره ای هم می برند؛ اما با همین کار به ولی آسیب می زنند!»

بگذریم!

نمی دونم چرا؛ اما هر چه بود سوخته بود! آتش گرفته بود بجانش! آتش شده بود! آتش هم که رحم ندارد! می سوزاند! تر و خشک را با هم می سوزاند! به خرمن که بیفتد، چه سوختنی باشی، چه نباشی باید از جهنم سوزانش بگذری! یا می سوزی، یا انقدر سیاه می شوی که در خاموشی بی سرانجام سوخته ها محکوم به سکوت خواهی شد! بگذریم...!

او گذشت؛

ما نیز بگذریم!!!

 



[ پنج شنبه 93/7/24 ] [ 12:16 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??