سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

...

دم مسیح تو کبوتر گلی را جان داد. دم مسیح من، جان آدم گلی را گرفت1، چه شباهتی!

...

او پنهانی ترین لایه ها را هم زلال می خواهد. او کوچکی روحم را جریمه می کند، حتی اگر هزار رکعت نماز همراه آورده باشم. وقتی عیسای انجیل متی نصیحتم می کند، کودک می شوم. همه چیز ساده و کودکانه می شود. مهربانانه باید همه را دوست بدارم. با یک اعتراف از گناهانم پاک می شوم. می توانم از شادی برقصم.

روبروی کتاب خطبه های او، ناگهان بزرگ می شوم. او ناگهان تمام شادی های حقیر کودکانه را می گیرد. همه سختی های شگرف، رنج های ژرف و اندوه های سترگ را در کوله ام می ریزد. من باید از غم خلخالی که در دوردست ها از پای زنی کشیده اند، بمیرم. چون مرا بزرگ می خواهد. به جای شادی های کودکانه باید لذت بهجت های عمیق را بچشم. باید دیوانه امر عظیمی باشم. باید جانم را بدهم تا دنیا اسیرم نکند. باید... نمی دانم او؟ او همان امانتی نیست که کوه ها نکشیدند؟

...


خدا خانه دارد(کتاب های پرسمان/1)- فاطمه شهیدی- چاپ چهارم- مسیح من، مسیح تو- صص 120و 121

 


1- اشاره به ماجرای «خطبه همام»


[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 1:35 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

...

اینجا نقطه صفر پروانه شدن است. برگ های توت، ما را فریب دادند و ما همه این سال ها پیله تنیدیم. پیله، پیله. جوری شد که از لابلای لایه ها نمی شد ما را شناخت و حالا اینجائیم، ما شفیره های فربه.

وای اگر فصل پروانه شدن نرسد. وای اگر پیله ها ما را خفه کنند. وای اگر تا ابد کرم بمانیم.

اینجا نقطه صفر پروانه شدن است. کسی از بیرون کمک می کند تا تو رها شوی. نه فقط از لباس هایت. از اسارت هایت. از بندها و زنجیرهایت. شادی پوست انداختن در این بهار، تو را مست می کند. پروانه کجا بودی؟ چه دیر آمدی؟ تو از اول قرار بود فقط دور این بام و در بگردی.

...

چطور قرار است بگویم «بله» وقتی در تمام عمرم بر هیچ تصمیمی استوار نمانده ام؟ مرا می گذارد روبروی همه ذراتی که نمی دانند چرا من از آن ها برترم و نمی دانند چرا برای من آفریده شده اند، بعد از من می خواهد که روبروی همه شان- کوه و دریا و بیابان- فریاد بزنم: «بله»، آن هم وقتی که خودش می داند من زیر این بار می شکنم و تاب نمی آورم: «لم نجد له عزما»

شاید کل ماجرا همین است. همین گفتن و بار بر دوش گرفتن، تاب آوردن، شکستن و بعد دوباره برخاستن. دوباره «امانت»! اگر همه ماجرا این است، پس تسلیم!

لبیک می گویم. همانطور که همه پدرانم گفتند. من فرزند همان هایم. فرزند شانه هایی که تاب آوردند یا تاب نیاوردند.

 

خدا خانه دارد(کتاب های پرسمان/1)- فاطمه شهیدی- چاپ چهارم- وای اگر فصل پروانه شدن نرسد- صص 99 و 100

 



[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 1:28 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

خداوندگارا!


بچه آدمم!

از نوادگان قابیل...

و امروز بدترینِ بدترین هایم را به فرخندگی خوان کرمت قربانی کردم...

منت گذار و بپذیر...

آمین!

 


[ جمعه 94/4/19 ] [ 11:55 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

یادداشت حجت الاسلام پناهیان در آستان? آخرین و مهمترین شب قدر به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

بیایید شب بیست و سوم را به دعا برای فرج اختصاص دهیم. یک دانه حاجت شخصی نداشته باشیم. اگر برای فرج دعا کنیم حاجات شخصی ما را نیز برآورده خواهند کرد.

شب بیست و سوم برای غریب مدینه، امام زمان(ع) دعا کنیم. چنگ بزنیم به زمین و آسمان: خدا بس است دیگر.

شب بیست و سوم کسی به کسی التماس دعای شخصی نگوید.

شب بیست و سوم وقتی از خانه خارج می‌شویم، به نیت دعا برای فرج خارج بشویم؛ خیلی موثر است.

بگذارید آقا امام زمان -ارواحنا فداه- که همه جا حضور دارند و عنایتشان هست، ببینند هم? مجالس متوجه حضرت هستند، به‌خدا از مؤمنین تشکر خواهند کرد. یک شب را تا به صبح به دعا و تضرع برای نزدیک شدن ظهور اختصاص دهیم.

کاش مومنین در شب بیست و سوم الهی العفوها را به نیت زمینه‌سازی برای ظهور بگویند. و ابراز شرمندگی‌ها را به‌خاطر فراهم نکردن مقدمات ظهور بگویند. شب بیست سوم با موضوع فرج بسیار تناسب دارد، چون سحر شب بیست و سوم آن سالی که بنا باشد حضرت ظهور بفرمایند، منادی صدا خواهد و قریب الوقوع بودن ظهور را اعلام خواهد کرد. انگار پروردگار عالم به گریه‌ها و تضرع‌ها نگاه می‌کنند، بعد تصمیم ظهور را اعلام میفرمایند.

شب بیست سوم مهمترین شب قدر است. آن را به مهمترین حاجت بشریت اختصاص دهیم. اگر برای نجات مظلومان عالم دعا نکنیم خودمان هم دچار بلا خواهیم شد. شب بیست و سوم چشم تمام مظلومان و ستم دیدگان عالم به دعای شماست. اگر همه یکپارچه و متضرعانه فریاد بزنند، در عالم تغییرات شگرفی را شاهد خواهیم بود.


علیرضا پناهیان-22 رمضان المبارک

 

به نقل از خبرنامه گروه بیان معنوی

 



[ پنج شنبه 94/4/18 ] [ 5:38 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
........

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??