زیر سایه آفتاب |
علی (ع) مردی بود که بیش از هر کسی وارد اجتماع می شد و فعالیت اجتماعی و تولید ثروت می کرد، ولی ثروت در کَفَش قرار نمی گرفت، ثروت را اندوخته و ذخیره نمی کرد. کدام کار تولیدی مشروع است که در آن زمان وجود داشته و علی (ع) انجام نداده است؟ اگر تجارت است او عمل کرده، اگر زراعت و باغداری و درختکاری است او انجام داده، اگر حفر قنوات است، اگر سربازی کردن است او انجام داده است. ولی در عین حال که همه این کارها را می کرد، زاهد بود. اتفاق می افتاد که می رفت در آن باغستان های مدینه که مربوط به اهل کتاب و غیر مسلمانان بود و برای آنان کار می کرد، خدمت می کرد، مزد می گرفت و بعد مزد او بود که تبدیل به نان می شد. به خانه اش گندم و جو می آورد و صدیقه طاهره سلام الله علیها با دست خودش آن ها را آرد می کرد، می پخت و در عین حال وقتی که به محتاجی، مسکینی، یتیمی، اسیری برخورد می کردند فورا او را بر خودشان مقدم می داشتند. این بود معنی زهد علی (ع)؛ شما این جور زاهد را پیدا کنید... احیای تفکر اسلامی- استاد شهید مطهری- انتشارات صدرا- چاپ بیست و هفتم- ص 63
[ جمعه 93/12/29 ] [ 11:25 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
ما زاهدی هستیم که همیشه از قدرت اقتصادی، از ثروت دوری گزیده ایم، یعنی ضعف را انتخاب کرده ایم. مردمی که پول و ثروت نداشته باشند، مسلّم است که کاری را که از اقتصاد ساخته است نمی توانند انجام بدهند و باید دست دریوزگی پیش دیگران دراز کنند. از ناحیه روحی هم اتفاقا ضعیف هستیم. چون وقتی ما خودمان را به این ترتیب تربیت کردیم که به وسیله دور نگه داشتن خود از مال دنیا به خیال خودمان زاهد شدیم، یک روز که دنیا به همان زاهدها روی می آورد می بینیم اختیار از کَفَش بیرون رفت. می بینیم نه از ناحیه روحی قوی هستیم نه از ناحیه اقتصادی. پس زهد در اسلام قوّت و قدرت روحی است. با این قوّت و قدرت روحی، مال و ثروت دنیا که قدرت دیگری است نه تنها به شما صدمه نمی زند بلکه در خدمت شما قرار می گیرد. احیای تفکر اسلامی- استاد شهید مطهری- انتشارات صدرا- چاپ بیست و هفتم- صص 62- 63
[ جمعه 93/12/29 ] [ 10:26 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
امروز علمای تعلیم و تربیت چقدر کوشش می کنند که به اصطلاح حس اعتماد به نفس را در انسان بیدار کنند و بجا هم هست. اعتماد به نفسی که اسلام در انسان بیدار می کند این است که امید انسان را از هر چه غیر عمل خودش است از بین می برد و به هر چه انسان بخواهد امید ببندد از راه عمل خودش باید امید ببندد، و همین طور پیوند انسان با هر چیز و هر کس از راه عمل است. شما نمی توانید با پیغمبر اسلام (ص) مرتبط باشید جز از راه عمل، نمی توانید با علی بن ابی طالب (ع) مرتبط باشید جز از راه عمل، نمی توانید با صدیقه طاهره (س) مرتبط باشید جز از راه عمل؛ یعنی اسلام برای پیوند و ارتباط با پیامبر و اهل بیتش همه راه ها جز راه عمل را بسته است. احیای تفکر اسلامی- استاد شهید مطهری- انتشارات صدرا- چاپ بیست و هفتم- صص 55- 56
[ جمعه 93/12/29 ] [ 10:22 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
زندگی یعنی چه؟ زندگی یعنی بینایی و توانایی. تفاوت زنده با مرده در همین جهات است. به هر درجه که بینایی و توانایی بیش تر شود حیات بیش تر است. ما چرا به خداوند کلمه «حیّ» را اطلاق می کنیم (الله لا اله الا هو الحیّ القیوم1 – و توکل علی الحیّ الذی لا یموت2)، چرا به خدا می گوییم زنده؟ آیا معنی زندگی این است که قلب و خونی وجود داشته باشد و قلب حرکت بکند؟ به این معنی که خدا زنده نیست. خدا که قلب ندارد، رگ و خون و بدن ندارد. احیای تفکر اسلامی- استاد شهید مطهری- انتشارات صدرا- چاپ بیست و هفتم- ص 54
1- 1- بقره/ 255 2- 2- فرقان/ 58 [ جمعه 93/12/29 ] [ 10:19 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
ساکنان بلاد کفر، ضرب المثل معروفی دارند که می گوید: «leave well enough alone » یعنی چیزی که به اندازه کافی خوب است را به حال خودش بگذار؛ یعنی بگذار همان طور که هست بماند؛ یعنی وقتی نمی توانی بهترش کنی بالاغیرتا خرابش نکن؛ یعنی وقتی یه کاسه ماست داری، فقط یک پارچ دوغ درست کن؛ یعنی به امید درست کردن یک رودخانه دوغ که همه عالم و آدم از آن بهره مند شوند، همان یک کاسه ماست را هم نریز توی رودخانه؛ یعنی استعداد هدر نده؛ یعنی بگذار این یک پارچ دوغ همان عده معدود را بهره مند کند؛ یعنی دست بردار از این بلند پروازی های متخصصانه؛ یعنی تصور نکن که این حرف های قشنگ و این دورنماها را فقط تو می توانی تصور کنی؛ یعنی مضحکه خاص و عاممان نکن؛ یعنی استخفرلا... اصلن ولش کن؛ بلاد کفر است دیگر، ضرب المثلشان هم به آدم نبرده! خبرنامه داخلی «تو در تو»- اسفند 93- شماره 13
[ جمعه 93/12/22 ] [ 5:36 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم، آن گه گله کن مجنون شده ام؛ از بهر خدا، زآن زلف خوشت، یک سلسله کن سی پاره به کف در چله شدی سی پاره منم! ترک چله کن مجنون مرو، با غول مرو زنهار! سفر با قافله کن ای مطرب دل زآن نغمه خوش این مغز مرا پر مشغله کن ای زهره و مه زان شعله رو دو چشم مرا دو مشعله کن ای موسی جان، چوبان شده ای بر طور برو، ترک گَله کن! نعلین ز دو پا بیرون کن و رو در دشت طوی پا آبله کن! تکیه گه تو حق شد نه عصا انداز عصا! وآن را یله کن فرعون هوی چون شد حَیَوان در گردن او، رو زنگله کن مولوی [ چهارشنبه 93/12/13 ] [ 10:50 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
... وجود این همه جنس های خوش آب و رنگ ممکن است هر کسی را به وسوسه بیاندازد که هر جور شده آن ها را به دست آورد. اما یکی از راهکارهای دولت فرانسه برای جلوگیری از این اتفاق، ایجاد فروشگاه هایی است که همین جنس ها را با بسته بندی های ارزان قیمت تر عرضه می کنند. در این نوع فروشگاه ها که عمدتا در مناطق کارگری برپا شده، دیگر رنگارنگی فروشگاه هایی مثل کارفور را نمی شود دید، اما کیفیت آن چه داخل بسته بندی هاست، یکسان است. با این روش سیستم اقتصادی بسیاری از کشورها، اقلام ضروری تغذیه را از زندگی اقشار فرودست جامعه حذف نمی کنند، بلکه تجملات را از آن می زدایند تا کودکی که پدری فقیر دارد با نخوردن گوشت و میوه و شیر دچار سوء تغذیه نشود. شاید بزرگان جامعه چندان عاشق چشم و ابروی آن بچه های فقیر نباشند اما دست کم این را می دانند که نسلی که با سوء تغذیه رشد کند، نمی تواند فردای کشورشان را بسازد. راستی! اگر برای خرید به این فروشگاه ها رفتید، یادتان باشد یک زنبیل با خودتان ببرید چون در آن جا خبری از نایلکس های رنگ ووارنگ نیست. مارک و پلو- منصور ضابطیان- چاپ هفتم- فصل: فرانسه 11- خواب های پاریسی- صص 23 و 24
[ جمعه 93/12/1 ] [ 11:39 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
سفر جدا از جنبه های تفریحی و سرگرم کننده اش (که متاسفانه همیشه چنین نگاهی به آن شده است) دارای یک سویه ی مهم فرهنگی است. آشنایی با سرزمین های دیگر، آدم را از چارچوب دُگم فکری اش خارج می کند. او را به این نتیجه می رساند که همه دنیا همین چاردیواری محصور اطرافش نیست و تازه می فهمد که در گستره این جهان چقدر ناچیز است و دنیا چقدر شوخی تر از آن چیزی است که خیال می کرده. در عین حال به این نتیجه می رسد که دنیا آن قدرها هم که فکر می کند، بزرگ نیست و آدم هایی به ظاهر غریبه در نقاطی که به لحاظ جغرافیایی، تاریخی و اجتماعی مشابهتی با هم ندارند، یک باره به فصل مشترک هایی از تفکر و احساس می رسند. همه آدم ها، صرفنظر از سن و جنسیت و ملیت و حرفه، یک دنیای درونی دارند که «من» شان هسته اصلی این دنیاست. «من» آن ها در طول مسیر زندگی بزرگ و بزرگ تر می شود تا جایی که تمام آن دنیای درونی را می گیرد. در چنین شرایطی است که آدم حضور هیچ دیدگاه و تفکر دیگری را برنمی تابد و تمام دنیایش مماس بر موجودیت خودش می شود. و درست در چنین موقعیتی است که آدم ها به بدگویی از هم می پردازند،انتقاد ناپذیر می شوند، غیبت می کنند، تهمت می زنند، دنیایشان سطحی می شود و ... این اتفاق قابل پیشگیری است. بدیهی است که نمی شود از رشد آن «من» جلوگیری کرد. پس تنها راه باقی مانده این است که آن دنیای درونی چنان رشد کند که نسبت اختلاف حجم «دنیای درونی» و «منِ» آدم ها همواره ثابت بماند. در این فضای خالی اطراف «من» است که دیدگاه آدم های دیگر جا می گیرد. در چنین فضای قابل تنفسی است که آدم احساس می کند همه حقیقت نزد او نیست و تنها او نیست که در این جهان حق هستی دارد. تمام این ها را گفتم تا به این نقطه برسم که یکی از مهم ترین راههای گسترش حجم این «دنیای درونی»، و حفظ نسبت اختلاف آن با «من»، سفر است. فرقی نمی کند سفر به کجا، به هر جایی که بشود؛ نزدیک یا دور. علاوه بر این، سفر یک ویژگی دیگر نیز دارد؛ در سفر است که آدم میزان علاقه به سرزمینش را می فهمد، و در بازگشت، وطنش، شهرش، محله اش و خانه اش را بیش تر دوست دارد.
مارک و پلو- منصور ضابطیان- چاپ هفتم- مقدمه- صص 8 و 9
[ جمعه 93/12/1 ] [ 11:27 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
........
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |