سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

همیشه هستی؛

هر لحظه، هر قدم، هر نفس...

به فرخندگی وجود توست که هستیم؛ مولا جان!

و ما فراموش نکرده ایم شرف جیره خواری مان را...

و اذن حضوری که تو از پروردگار برایمان طلب کردی...


این جا اما حکایت دیگری است...

با تو ایم؛

هر لحظه، هر قدم، هر نفس...

به امید دیدار توست که هستیم؛ مولا جان!

به امید دیدار توست که هستند؛ مولا جان!

ما را که به جمع عشاق راهی نیست؛

اما...

چه حالی دارند حاجیانی که سرگردان در پی تو آواره هر کوی گشته اند؛

نه هوایی برای نفس کشیدن؛ که تو شایسته تری بر این نعمت...

نه آب و نانی قوت راه؛ که غلام را هوس هم شانی با ارباب هرگز!

نه جایی برای قدم گذاشتن؛ که شاید این جا وعده گاه قدوم نازنین توست با زمین..

و نه جایی برای نشستن؛ که شاید این زمین عزت یافته از وجود با برکت تو باشد...

و نه حتی...!

تو همین جایی...

خوشا به حال عرفات!

و بدا به حال حاجیان!

امشب را چگونه «در کنار تو» و «بی تو» صبح خواهند کرد؟!


اللهم عجل لولیک الفرج




????????: خنکای آفتاب...
[ جمعه 93/7/11 ] [ 11:27 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

تو مثل من سر کویت هزارها داری

ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد




????????: خنکای آفتاب...
[ پنج شنبه 93/6/20 ] [ 7:52 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است

لطف تو شاملم آیا بشود یا نشود

هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود




????????: خنکای آفتاب...
[ پنج شنبه 93/6/20 ] [ 7:24 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

خورشید به من بتاب و تطهیرم کن

چون آینه ها بشکن و تکثیرم کن

یک بار سر سفره لطف و کرمت

بنشانم و یک عمر نمک گیرم کن



پی نوشت: عمریست بر سر سفره مهربانی تان بال و پر گرفته ایم؛ حضرت ارباب! امروز، اما محتاج تریم بر این خوان رحمت؛ 

و سرشار از امید؛ که این خاندان رسم ندارند سائلی را بی بهره بازگردانند...

بهره ای درخور نام ارباب؛ نه استحقاق سائل! که سائل این بارگاه، تبرک آستانش را به نیت تبرک جان نوش می کند.


اللهم عجل لولیک الفرج؛ بحق علی بن موسی الرضا المرتضی(ع)



????????: خنکای آفتاب...
[ جمعه 93/6/14 ] [ 10:25 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

انتظار فرج می آموزد که هیچ بن بستی در زندگی بشر وجود ندارد

که نشود آن را گشود...

 



????????: خنکای آفتاب...
[ دوشنبه 93/5/27 ] [ 10:29 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

بیدار بمان غزه!

«خواب بین الطلوعین» را که می دانی؛ مکروه است!

«فجر» طلوع کرده؛ و اینک «آفتاب» با طمأنینه در انتظار فرصتی برای «طلوع» چشم به آسمان دوخته...

«آفتاب» را که می شناسی؛

در وقت شناسی شهره زمین و آسمان بوده و هست!

نه هرگز هیبت سپید سپاه صبح را منتظر مانده؛

و نه سیاهی لشکر شب را در هراس افتاده...

خبر آمدنش را از «فجر» شنیده ام؛

بشارت باد بر تو که راهی تا «طلوع» نیست؛

تاریکی صبح را باور مکن، غزه!

بیدار بمان؛

بیدار بمان...


 


 

پ. ن.: عنوان این پست اقتباس از اسم یه برنامه تلویزیونه که مدتی پیش (فکر کنم) از شبکه چهار سیما پخش می شد.



????????: خنکای آفتاب...
[ چهارشنبه 93/5/1 ] [ 12:29 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
[ یکشنبه 93/4/29 ] [ 12:32 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

بهار شرم حضور دارد در مقابل لاله گونی ات؛ حضرت مهتاب (س)

چاره چیست؟!

این هم آزمونی است برای بهار!

امسال بهاری تریم به یمن حضورت بانو...

و ثانیه هایمان در سوگت پر تب و تاب تر...


مادرِ زمین دلی داغدیده حوادث دارد؛ اما...

جامه زرین به تن فرزندانِ سرو قامتش پوشانده تا در مسیر فردا روانه شان دارد؛

باید دل به ره سپرد؛

و مسیر رفتنی را رفت...

هر چند دشوار،

هر چند بی همراه،

هر چند ...!

علی (ع) نیز چنین رفت؛

دل شکسته اما بی باک.


امروز اما نوبت ماست!

از به خون نشستن تو تا عاشورای سرخ فامِ حسین را رفته ایم...

و اینک گلبانگ «هل من ناصر» یار از همین فرداهای نزدیک به گوش می رسد؛

ما مسافران زمان؛

و زمان در گذر...

و رسم جاودانگی تقرب به سبزی گلبانگ مهدوی (عج)...

لبیک یابن الزهرا (س)

لبیک...


یا محول الحول و الاحوال...

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال



????????: خنکای آفتاب...
[ پنج شنبه 92/12/29 ] [ 11:47 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

گریه بهانه ای ست که عاشق ترم کنی؛

شاید مرا کبوتر جلدِ حرم کنی؛

آقای من؛ کلاغ به دردت نمیخورد؟!

از راه دور آمده ام تا باورم کنی؛

با ذوق و شوق آمده ام ای حضرتِ رئوف؛

فکری به حالِ رنگِ سیاهِ پرم کنی؛

زشتم قبول! بچه آهو که نیستم؛

باید نگاهِ معجزه بر جوهرم کنی؛

باید تو را به پهلوی زهرا قسم دهم؛

تا عاقبت به خیر ترین نوکرم کنی...

(وحید قاسمی)


منبع: اقلیم رهایی


زشتم؛قبول!



????????: خنکای آفتاب...
[ دوشنبه 92/11/28 ] [ 11:15 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

 «چون صبح کنی پس بدان که این زندگی که خدا به تو داده به برکت آن حضرت است پس او را سپاس بگزار و خدا را به این نعمت شکر کن و مواظب خودت باش که مبادا این نعمت را در غیر رضای او صرف کنی که مایه تیره روزی تو خواهد شد. پس چنانچه در معرض گناهی قرار گیری به یاد آور که مولایت در این حالت زشت تو را می بیند، پس به پاس احترام او گناه نکن. و اگر کار خوبی پیش آید به انجام آن سبقت کن. و بدان که آن نعمتی است الهی که خدا آن را به برکت مولایت به تو بخشیده است و در هر بامداد و شامگاه بر آن جناب سلام کن، سلام غلامی که مشتاق دیدار اوست و از فراقش در سوز و گدار است، سلام مخلصی که اشکهایش بر گونه هایش سرازیر است و باور دارد که در خدمت مولایش ایستاده است. و چون هنگام نماز خواندنت فرا رسد حال مولایت را در وقع ایستادنش در پیشگاه خدای بزرگ متذکر شو. و با حضور قلب و خشوع جسم و چشم پوشی از غیر خدا به آن بزرگوار تاسی کن و بدان که توفیق یافتنت به این امر، جز به برکت مولایت نیست. و این عبادت جز به موالات و پیروی آن حضرت از تو پذیرفته نمی شود و چون از نماز فارغ شدی آن حضرت را به سوی خدا وسیله و شفیع قرار ده که آن نماز را از تو قبول فرماید و پیش از هر دعایی به دعا کردن برای او آغاز کن و هرگاه حاجتی برایت پیش آید آن را بر حضرتش معروض دار و به درگاهش زاری کن تا او به درگاه خدا در بر طرف کردن آن از تو شفاعت کند.»


مکیال المکارم// فی فوائد الدعا للقائم (عج)// آیه الله سید محمد تقی موسوی اصفهانی


سایه سار آفتاب



????????: خنکای آفتاب...
[ سه شنبه 92/11/22 ] [ 5:15 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??