زیر سایه آفتاب |
زمان: 00:00 مکان: نقطه صفر مغزی! ناگزیری از انتخاب! پشت سر هر چه هست تاریکیست و ظلمت؛ و پیش رو یک دروازه بزرگ؛ اما بسته! اسم رمز: «نمی دانم!» این جا همه رمز را می دانند! اما چرا این دروازه هنوز هم بسته است را «نمی دانم»!!! شاید چون... نه! واقعا «نمی دانم!» دیدم نفر قبلی را... در حالی که اسم رمز را بر زبان می راند. گفت. دروازه ها باز شد. و دیدم که یک قدم فراز نهاد و جان را به نور جانان سپرد. فقط همان یک لحظه؛ و تمام! شاید این راه بی پایان را با همان یک قدم باید طی کرد... نمی دانم! نمی دانم! ????????: تجربیات یه مدیر تازه کار! [ سه شنبه 93/3/27 ] [ 10:20 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |