زیر سایه آفتاب |
چه خیری دیده از دو به هم زنی، من نمیدونم! فقط می دونم که عزمش رو جزم کرده به این کار! عمرشو وقف کرده انگار! دل آدم ریش میشه وقتی پای حرفاش باز میشه به صفحه دلت! آخه آدم انقدر نچسب؟! امروز انگار اومده بود برای فاتحه خونی همون چهار تا دلخوشی ته نشین شده مرحوم!!! می دونم که شبا از غصه ما خواب به چشماش نمیاد! شاید هم فقط نیتش این بود که چند تا همدم برای شب نشینی هاش پیدا کنه!!! شاید... می گفت: «خیلی از کارها اگر حرام نیست، حلال هم نیست!!!» می گفت: «فرصت ها رو تبدیل به تهدید نکن!» می گفت: «وقتی هزار راه نرفته هست، چرا باید نشست؟!» یعنی دلم می خواد بدونم یکی تو اون جمع نبود بگه: «ما مامور به وظیفه ایم؛ نه نتیجه»؟!! یا حداقل بگه: «خدا از هر کس به اندازه ظرفیتش کار خواسته»؟!! ولش کن! نه دلم می خواد تحلیل های اونو تحلیل کنم، نه نگفته های یاران غار رو! یه عالمه مقدمات باید آماده کنم برای شب نشینی امشب! وقت تنگه... اللهم ارحم... ????????: تجربیات یه مدیر تازه کار! [ دوشنبه 93/3/26 ] [ 11:41 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |