زیر سایه آفتاب |
... بر خلاف عقیده پلیس، ایلین کلمن یک باره ناپدید نشده بود؛ بلکه با گذشت زمان از نظر پنهان شده بود. سال ها در گوشه و کنار نشسته بود، بی هیچ نگاهی که بر او خیره باشد، بی هیچ اعتنایی، که باعث شده بود حالش از خودش به هم بخورد و نسبت به خودش احساسی متزلزل داشته باشد. اغلب احساس می کرد نامرئی شده است. اگر بپذیریم که ما با تاثیر گذاشتن بر ذهن دیگران و با ورود به خیال آن ها حضور داریم، دختر معمولی و آرامی که مورد توجه کسی نبود به مرور، حسی از محو شدن را در خود تجربه می کرد. انگار آرام آرام از دنیا پاک می شد. ... ایلین تنها نیست. همین گوشه و کنار در گرگ و میشِ خیابان ها، در راهروهای تاریک سالن های تئاتر، پشت شیشه اتوموبیل های پارک شده، در چراغ های نارنجی رنگ و کم سوی مراکز خرید، گاهی می بینیدشان، ایلین کلمن های دنیا را. ... سعی می کنم در چشمانشان خیره شوم و با دقت به درونشان نفوذ کنم؛ اما همیشه دیر می رسم به شان؛ هنگامی می رسم که محو شده اند. عادت همیشگی شان پابرجاست، مورد توجه نبودن. شاید حق با پلیس ها باشد که گمان می کنند شرارتی در کار است، چرا که دوران معصومیت برای ما رو به پایان است، برای ما که نمی بینیم، به خاطر نمی آوریم و اعتنا نمی کنیم. ما هم دستانِ ناپیدایی. من هم قاتل ایلین کلمن هستم. بگذارید این اعتراف نیز در پرونده اش ثبت شود. بخشی از داستان «ناپدید شدن ایلین کلمن» نوشته: استیون میلهاوسر- ترجمه: محمد دارابی- همشهری داستان- شماره 41- بهمن92
????????: دو کلام با دیوار! [ جمعه 92/11/18 ] [ 4:27 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |