زیر سایه آفتاب |
پروانه، سختی، درد، ترس... کرم کوچک بینوا را چه طاقت است بر این همه هول و هراس؟! بر این همه درد؟ بر این همه تنهایی؟ تنهایی... چه غربتی دارد آهنگ محزون این واژه! شاید سرّی است در پس ظلمت این «تنهایی»؛ که وقتی هست، هیچ نیست! و وقتی نیست... شاید براستی راز این قصه در همین یک واژه نهفته باشد؟ شاید تا کرم با پیله روبرو نشده، پروانه ای هم نخواهد رست؟! یک نبرد تن به تن! سخت؛ اما مردانه! پیله از کرم جدا نیست؛ اما از پروانه چرا! پروانه با پیله نسبتی ندارد؛ که در بند پیله ماندن ابتدای زوال است و پروانگی ابتدای عشق ورزی با آسمان... با نور... با تو... این طوق اسارت را سرسپردن به بهای تاجی چنین زرین گزاف نیست؛ حتی اگر به بهای...
در آرزوی طواف نور وجودت مردانه خواهم جنگید! به همین پیله سوگند... ????????: عاشقانه ها... [ یکشنبه 93/2/21 ] [ 9:21 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |