زیر سایه آفتاب

مجید؛ دلبندم!

تا حالا کسی رفته باشگاه که با خیال راحت بخوابه یا اعتراض کنه که چرا بساط خواب و استراحت پهن نیست؟!

تا حالا کسی رفته باشگاه، وزنه پلاستیکی بدن دستش، اونم دست و جیغ و هوراااا؟!!

تا حالا کسی رفته باشگاه بگه: « ای خدا! این چه بدبختی بود؟! چرا من باید این وزنه رو بزنم؟! چرا این وزنه باید بخوره تو سر من؟! یا چرا پای من باید بشکنه؟! چرا ...؟!»

تا حالا کسی گفته: «خوش به حال اونایی که نمیخواد وزنه بزنن»؟!

یا این که: «خوش به حال شما که وزنه سبک تری می زنین»؟!

تا حالا دیدی کسی بره باشگاه، بعد اعتراض کنه که: «عجب بدبختی گیر کردیم! چرا این مربیه انقدر به ما توجه می کنه؟!!» یا این که به بقیه هم باشگاهی هاش بگه: «خوش به حال شما که مربی بی خیالتون شده و ول می گردین علاف نباشین؟!!»

آخه مجید! دلبندم...

دنیا باشگاه ست؛ هتل نیست که!

بزرگ شو پسرم؛ بزرگ شو!


برداشت آزاد از مجموعه سخنرانی استاد عظیمی- جلسه هشتم




????????: دو کلام با در!
[ شنبه 93/6/8 ] [ 11:11 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??