سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

بیچاره سرو!

کنار جوی ایستاده دیدمش؛

با چهره ای خمود و قامتی عمود!

گذر عمر را ندیده بود؛ مرا نیز هم!

پیچک نیمه جان آن طرف آب داغ دلش را تازه کرده بود که این چنین بی مهابا سرّ مگو عیان می کرد...

می گفت: «سرو که باشی حقی برای درخت بودن نخواهی داشت!

باید بایستی؛ سبز و پر طراوت؛

که اگر جز این باشی، زردی ات نشان از پاییز و خش خش های شاد کودکانه نخواهد بود؛ و لبخندی بر لبی نخواهد کاشت...

سرو که باشی، زردی ات را به فرتوتی ات گره خواهند زد؛ و این گره راه نفست را خواهد بست!»

به حال درخت سیب حسرت می خورد؛ که چگونه دخترکان چهار فصل سال را ستایشگر رنگ هایش خواهند بود. و این که سروها حتی یک فصل هم ندارند!

«سرو که باشی فقط می توانی سبز باشی؛ تغییرت را کسی تاب نخواهد آورد!»

و آرام در گوش پیچک زمزمه کرد:

«خودت هم تاب نمی آوری...»

می گفت: باید سرو باشی تا سوز کلامش را فهم کنی...

«باید سرو باشی و ببینی وقتی سروی، هیچ نیستی؛ و وقتی می خواهی سرو نباشی یا حتی اگر نتوانی برای مدتی چند سرو باشی، باز هم هیچ نیستی!!!

باید سرو باشی تا بفهمی ایمان داشتن به سرو بودن و ملال از سرو بودن را چگونه باید تاب آورد!»

باید سرو باشی...

باید سرو باشی تا بدانی سرو بودن سخت تر از سرو نبودن است؛ یا سرو نبودن سخت تر از سرو بودن؟!!

باید سرو باشی تا بدانی؛

باید سرو باشی...


نمی دانم این سوز دل بود که باز می گفت یا درس زندگی که به پیچک املا می کرد؟!



????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ شنبه 93/6/1 ] [ 6:17 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??