زیر سایه آفتاب |
الهی الیک اشکو ...
[ پنج شنبه 93/8/29 ] [ 12:28 صبح ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود؛ عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل میگیرد. شمر باهیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین میچرخد و نعره میزند، از گوشه ی چشم دخترک را می پاید. دختر با قدم های کوچکش از پله های سکوی تعزیه بالا می رود. از مقابل شمر میگذرد، مقابل امام حسین می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند. قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد، مقابل او می گیرد. شمشیر از دست شمر می افــتــــد و رجزخوانی اش قطع میشود. دخترک می گوید: "بخور برای تو آوردم" و بر میگردد روبروی شمر می ایستد. مردمک های دخترک زیر لایه براق اشک میلرزد. توی چشم های شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: بـــابـــای بــــــد...!
[ سه شنبه 93/8/6 ] [ 8:57 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
........
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |