سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

شاید اگه یه هسته زردآلو بودم، دوست داشتم یه درخت تنومند و مهربون بشم با یه عالمه زردآلوی درشت و سالم که همه بچه ها عاشقشن! یه درخت که هم سایه گسترده ای داره و هم میوه های خوشمزه ای!

اما کی خبر داره تو یه هسته زردآلو چه خبره؟! شاید سودای رشد و بالیدن، شایدم ...، شایدم هیچی!!! شاید شیطنت کودکانه یه بچه یا حتی یه آدم بزرگ که فقط عاشق چشیدن طعم مغز این هسته است که می تونه شیرینی زردآلوی خورده شده رو چند دقیقه بیش تر طول بده، خط باطل بکشه به همه این آرزوها!!!

حالا اگه واقعا یه هسته زردآلو بودم، تو چنین موقعیتی باید چیکار می کردم؟! دیگه خبری از اون همه عظمت و برو و بیا نیست؛ و چند ثانیه دیگه قراره مثل یه آشغال به درد نخور بقایای وجودم رو پرت کنن تو سطل زباله! شاید این که هسته های زردآلو انقدر در مقابل شکسته شدن مقاومت می کنن هم به خاطر همین باشه! مساله کوچیکی نیست! حرف یه عمر زندگیه که قراره نباشه! این راه طولانی رو اومدم که آخرش پرتم کنن تو سطل آشغال؟! اصلا خودم هیچی! زحمات مادرم درخت چی میشه؟! خون دل خوردن های پدر باغبونم؟! تابیدن های سخاوتمندانه خواهرم آفتاب؟! نوازش های دلنواز برادرم نسیم؟!

فکر کنم دو تا انتخاب دارم:

- یا باید تن بدم به این سرنوشت شوم و طعمه هوسِ لذتِ چند ثانیه ای یه آدم بشم؛

- یا باید ...

واقعا باید چیکار کرد؟!

راستش... الان که خوب فکر می کنم می بینم همیشه هم هسته های زردآلو در مقابل خورده شدن مقاومت نمی کنن! اون مقاومت ذاتی رو که همه داریم، اون با سرشت ما عجینه! اگه نبود که دیگه درخت و میوه ای نبود! اما فقط یه دسته از هسته های زردآلو هستن که سرسختی عجیبی به خرج میدن: اونم اونایی که مغز ندارن! یا مغزشون دیگه مغز نیست! شاید خجالت میکشن از اینکه دیگران رازشون رو بفهمن! شایدم نمی خوان واقعیت رو بپذیرن!!! اما اینجوری که آسیب بیش تری می بینن! تازه یه آدمو کلی به زحمت انداختن! من بارها دیدم که هم غرورشون لگدکوب شده و هم پاره های پیکرشون متلاشی و گم! نه! این با لطافت زردآلوییمون سازگار نیست!

شاید راه حل دومی هم باشه؛

شاید راه حل دوم اینه که سعی کنم وارث خوبی برای میراث ارزشمند خانوادگیمون باشم! من وارث قرن ها عشق و محبتم!

آره... همینه! میخوام سهممو از این میراث ارزشمند بدم! ابایی ندارم از قطعه قطعه شدن! من برای رسیدن به آرمانم آماده ام همه چیزم رو فدا کنم!

و تو ای انسان! تمام وجودم رو برای شادیت میدم؛ با این امید که تو هم شادی بخش قلب دیگری هستی! شاید این هم ادای سهم تو از میراث خانوادگی ات باشه...

بله... من یه هسته زردآلو نیستم؛ اما اگه بودم، دوست داشتم هسته زردآلوی خوبی باشم!!!

 

 


پی نوشت: راستی امروز تصادفا متوجه شدم چهارماه و ده روز وبلاگمه! بدینوسیله از همه دوستان و آشنایانی که در این مدت با همراهی خود تسلای خاطر غمزده ام را فراهم نمودند، کمال تشکر را داشته و از همین تریبون مراتب تاسف خود را به موجب این همراهی بجای می آورم!!!



????????: حرف های خودمونی!
[ پنج شنبه 93/3/15 ] [ 10:23 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??