سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

پروانه،

سختی،

درد،

ترس...

کرم کوچک بینوا را چه طاقت است بر این همه هول و هراس؟!

بر این همه درد؟

بر این همه تنهایی؟

تنهایی... چه غربتی دارد آهنگ محزون این واژه!

شاید سرّی است در پس ظلمت این «تنهایی»؛

که وقتی هست، هیچ نیست!

و وقتی نیست...

شاید براستی راز این قصه در همین یک واژه نهفته باشد؟

شاید تا کرم با پیله روبرو نشده، پروانه ای هم نخواهد رست؟!

یک نبرد تن به تن!

سخت؛ اما مردانه!

پیله از کرم جدا نیست؛ اما از پروانه چرا!

پروانه با پیله نسبتی ندارد؛

که در بند پیله ماندن ابتدای زوال است و پروانگی ابتدای عشق ورزی با آسمان...

با نور...

با تو...

این طوق اسارت را سرسپردن به بهای تاجی چنین زرین گزاف نیست؛

حتی اگر به بهای...

 

پیله تنهایی...

 

در آرزوی طواف نور وجودت مردانه خواهم جنگید!

به همین پیله سوگند...



????????: عاشقانه ها...
[ یکشنبه 93/2/21 ] [ 9:21 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

او را بدون حساب اعمالش (!) به بهشت دعوت کردند.

همه حاضران شگفت زده شدند!

فرشته پیام خدا را قرائت کرد:

«زمانی که به بدن، یا فرزند، یا مال بنده ای از بندگانم آسیبی وارد کنم و او آن آسیب و مصیبت وارد شده را با صبری زیبا تحمل نماید، در روز قیامت حیا و شرم می کنم که برایش میزانی نصب نمایم و دفتری باز کنم.»


کتاب آسمان تازه7- صبر بر مصائب

 

فاصبر



????????: عاشقانه ها...
[ دوشنبه 93/1/11 ] [ 10:10 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

امام صادق (ع) یکی از دوستانشو رو دید، ماموریتی بهش داده بود؛ رفته بود و اومده بود. همین از تو بحث امتحان در میاد؛ ببین چه بحثای خوشکلی در میاد از توش: هم محبت خدا هم محبت به مردم. آدم مهربون میشه. از برش امتحان نگاه کن؛ اصلا همه چی حل میشه برات. هیچی آقا... فرمودند با فلانی ها چیکار می کنی؟ گفتش که: ما با فلانی ها نمی پریم. خیلی این ها آدم های ضعیفی اند. حالا به تعبیر من- آقا فرمود: چقدر با شما فاصله دارند؟ مثلا: 100 تا! بعد منِ امام صادق با شما چقدر فاصله دارم؟ آقا یه میلیارد! بعد آقا ادامه دادند- ادبش رو بفهم- فرمودند: خدا با منِ امام صادق چقدر فاصله داره؟ تو بحث خدا میره تو مرزای بی نهایت دیگه. بعد فرمود: اگه بنا بود این جوری باشه، نه منِ امام صادق باید با شما می پریدم، نه خدا باید با منِ امام صادق!!!

یه جای دیگه حضرت می فرماید: مردم سهمیه شون از ایمان فرق می کنه. بعضی ها یه سهم دارند؛ بعضی ها دو سهم، بعد تا ده سهم. فرمود: امتحانای هر کس نسبت به سهمش مشخص میشه. فاشد الناس بلاء الانبیاء شدیدترین بلا به کیا میاد؟ به انبیای الهی. ... ثم الامثل فالأَمثل بعد به همین نسبت میاد پایین. بعد می فرماید قدر امتحانتو علی جانم... و امتحان من مثل مثلا امتحان ابراهیم خلیل الرحمانه... توضیحاتی میدن. و ذبیح اسماعیل... که یه ذبیحی داشت... بعد انگار پیغمبر اکرم (ص) یاد یه چیزایی میفتن. می فرماید که:

فصبرا صبرا فان رحمة الله قریب.

علی جانم صبر کن؛ صبر کن. رحمت خدا نزدیکه...


بخشی از سخنرانی استاد پناهیان در دانشگاه امام صادق (ع)- محرم 92- شب یازدهم- شام غریبان

 

کمی مهربان تر...



????????: عاشقانه ها...
[ شنبه 93/1/9 ] [ 9:5 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

 

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست

هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

 

عیدانه

 

(امید که امسال مصلحت اندیشی هامونو زمین بذاریم؛ این راه رو باید بی بار و بی باک طی کرد...)

خدا به همراهمون!



????????: عاشقانه ها...
[ جمعه 93/1/1 ] [ 10:25 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

از هر آنچه داده ای و قدردانی اش را نمی توانم، تنها تو را از آنِ خود می دانم؛ باقی هر چه هست از آنِ توست...

تنها تو را از آنِ خود می دانم؛

تنها تو...

تنها سرمایه ای که دارم...

تنها سرمایه ای که هست...

تنها سرمایه ای که می خواهم...

و چه نیک سرمایه ای!

روزهای آخر سال در حالی می گذرند که همه سعی دارند مرا از آرزوی آنچه هست بیرون بیاورند! به اتهام خیال پردازی!!!

و من که گرچه همچون روزهای اسفند نفسم به شماره افتاده و می دانم که چشم های منتظرم بهار را نخواهند دید، اما به وجودش ایمان دارم!


نگرانم...

نگرانم؛ نه از این که بار سنگین این روزها شانه های لرزانم را تهدید می کنند؛ و نه حتی از به شماره افتادن نفس در روزهای سردِ زمستان...

نگرانم که توهمِ واقع بینیِ خلق دامن مرا نیز آلوده باشد!


به تو پناه می برم؛

به تو ای پروردگار هر چه هست...

سیرابم کن...

سیرابم کن از نسیمِ حیات؛

و شاخه های خشکیده وجودم را دریاب؛

یا محول الحول و الاحوال...





????????: عاشقانه ها...
[ یکشنبه 92/12/25 ] [ 8:37 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

سرتو می اندازی پایین و تخته گاز می ری...

انگار هیچکس نمی بیندت!

یهویی یکی سه تا ضربه آروم می زنه پشت شونه هات و میگه:

«کجا؟!! بودیم خدمتتون!»

بعدش هم تنها سرمایه ای که برات می مونه تا باهاش از خودت دفاع کنی یه لبخند زشت و بی ریخته!

مثل بچه ای که تکالیفشو ننوشته و سربزنگاه معلم مچشو گرفته!

غلط کردم!

(من فهمیدم جریمه ام کردی! این یه بار رو فهمیدم!)

 

غلط کردم!



????????: عاشقانه ها...
[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 10:20 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
........

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??