• وبلاگ : زير سايه آفتاب
  • يادداشت : سفر به نقطه صفر مرزي!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + جعفرنجات 
    سلام
    خوبه كه آدم جايي رو داشته باشه كه وسط زندگي و هياهوي روزمره ي شهري مدرن !!!!!! هر از گاهي با خودش خلوت كنه. به مغز اجازه تنفس ميده.
    واااااااااااااااي چه عكساي قشنگي، خصوصا دومي خيلي به دلم نشست. اولي شايد بخاط ابري بودن هواست اما بنظرم رنگش تنظيم نيست. دومي با توجه به مطلبي كه براش نوشتي و اون گوسال اي كه آخر اين به اصطلاح جاده ايستاده يه حس انتظار خوبي داره. خوشمان آمد. تا نظر اساتيد فن چي باشه!!
    پاسخ

    سلام به شرط اين که آدم مچاله شده برنگرده، بله! ممنون؛ هم هوا ابري بود، هم عکاس ناشي! پس شد آن چه شد! :| خيلي ببخشيد! اين حس انتظاري که مي فرماييد مربوط به من ميشه يا اون گاو کوچولوئه؟!! آخه تقريبا يه 5 دقيقه اي چشم از من بر نمي داشت! نيست سبز پوشيده بودم، فکر کنم با کلم پيچ اشتباه گرفته بود! يه عکسي ازش دارم که قدم به قدم داره مياد جلو! اون عکسه هم احتمالا حس ترديد رو منتقل مي کنه!!! :))