سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

امام صادق(ع):


«رُبَّ فَقیرٍ هُوَ أَسرَفُ مِن غنی اِنّ الغَنی ینفِقُ ممّا آتاهُ اللهُ وَ الفَقیرُ ممّا لیس عِنده؛

چه بسیار تهیدست و فقیری که اسراف کننده‌تر از ثروتمند است؛ زیرا ثروتمند از چیزی که خدا به او داده، انفاق می‌کند و فقیر (خرج می‌کند) از چیزی که در نزد او نیست (و به او عطا نشده است).»

وسائل الشیعه، ج3، ص365 و 366


جیب خالی؛ پز عالی!



????????: دو کلام با دیوار!
[ چهارشنبه 92/11/16 ] [ 2:15 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

سرتو می اندازی پایین و تخته گاز می ری...

انگار هیچکس نمی بیندت!

یهویی یکی سه تا ضربه آروم می زنه پشت شونه هات و میگه:

«کجا؟!! بودیم خدمتتون!»

بعدش هم تنها سرمایه ای که برات می مونه تا باهاش از خودت دفاع کنی یه لبخند زشت و بی ریخته!

مثل بچه ای که تکالیفشو ننوشته و سربزنگاه معلم مچشو گرفته!

غلط کردم!

(من فهمیدم جریمه ام کردی! این یه بار رو فهمیدم!)

 

غلط کردم!



????????: عاشقانه ها...
[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 10:20 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

عروسکی که به تن کرده با خودش مو نمیزنه! تپل و بامزه. هر وقت می بینمش ناخودآگاه یه لبخند مهمون ناخونده صورتم میشه! حتی با وجود این که عروسک پوشیده، مهربونی چشماشو میشه تو حرکت دستاش دید. دستاش رو با تمام وجود دور گردن بچه هایی می اندازه که با دهن باز و چشمای مشتاق بهش زل می زنن؛ و بعد رد لبخند رو می بینی که تا بناگوش بچه ها امتداد پیدا می کنه! بچه ها هم با همه هیجانی که از دیدن عروسک محبوبشون بهشون دست میده، گردنشونو تا جایی که می تونن به عقب خم می کنن تا بلکه بتونن صورتشو ببینن. چند قدمی این عروسک پر تکاپو می تونی مادرایی رو ببینی که دوربین به دست و لبخند بر لب منتظرن تا نوبت بچه شون بشه و با عروسک ما برا بچه شون خاطره سازی کنن!

مسیرم هر روز از جلوی این مغازه میگذره. بارها دیدمش. همیشه همینطوریه. تا حالا ندیدم با کسی حرف بزنه. اما مثل اینکه یه بخشی از یه پانتومیم رو برای همه بچه هایی که از جلوش رد می شن اجرا می کنه! یه دور دورشون می چرخه و دستاشون رو می گیره و ورجه وورجه می کنه. بعد میشینه کنارشون یا اگه خیلی کوچولو باشن بغلشون می کنه و باهاشون عکس می اندازه. می شناسمش.

یه بار ازش پرسیدم: «چرا با بچه ها حرف نمی زنی؟! بچه ها دوستت دارن. لا اقل وقتی بهت سلام می کنن جواب سلامشون رو بده.»

گفت: «براشون دست تکون می دم که! اگه حرف بزنم می ترسن!!!»

دیگه هیچ حرفی نداشتم بزنم. حدسم درست بود. مهربونی اش اجازه نمیداد رویای بچه ها رو خراب کنه!

حالا دیگه هر وقت از جلوش رد میشم لبخند روی صورتم به طرفة العینی محو میشه! هنوز هم بازارش سکه ست. همه بچه ها برای اینکه باهاش عکس بگیرن حاضرن مدت ها تو صف بمونن. نمی دونم چند تا از این بچه ها از اینکه جواب سلامشون یه بای بای تصویریه و صوتی پشت بندش نیست دلگیر می شن؛ اما حتما عروسک قصه ما برای تک تک سلام هایی که جواب نمیده غصه می خوره...

خوب که نگاه می کنم زیاد هم شبیه عروسکی که پوشیده نیست! چشمای بی روح و خندان عروسک هیچ شباهتی به چشمای پُر نور و غمبار سعید ندارن!


مردی به قامت یک عروسک




????????: لحظه ای درنگ باید...
[ شنبه 92/11/12 ] [ 3:19 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

قرار نیست همیشه برای فهماندن دیدگاه هات به دیگران، با اون ها بجنگی؛ گاهی هم باید چشم هاتو بر آنچه هستی ببندی و از نگاه بقیه به مساله نگاه کنی...

 

درک متقابل



????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ جمعه 92/11/11 ] [ 8:29 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

گاهی فقط کافیه زاویه نگاهت رو به یه مساله تغییر بدی تا زوایای پنهانش برات آشکار بشه...

قبل از اون که مساله خاصی پیش بیاد؛

و پیش از اون که ناگزیر از «عقب نشینی» باشی!

 

تغییر زاویه دید!



????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ جمعه 92/11/11 ] [ 8:18 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]

این جمله رو شنیدین که میگه:

«اگر کاری رو برای رضای خدا انجام نمیدی، برای رضای خدا ترکش کن»؟!!

عمل به این جمله واقعا دشواره. گاهی باید دور عملی رو که واقعا مو لا درزش نمیره یه خط قرمز پر رنگ بکشی! تایید دیگران که هیچ (!!!)، گاهی خودت هم اون عمل رو تایید می کنی؛ اما...!

از وقتی این جمله رو شنیدم، انگار دنیا یه جور دیگه ای شده برام. مفهوم این جمله این نیست که اگه کاری رو برای خدا نکردی، حتما نعوذ بالله علیه خدا گامی برداشتی! نه! مفهومش اینه که اگه لحظه ای قبله نمای دلت خدا رو نشون نداد، حتما عملی انجام دادی که در جهت رسیدن به آرمانت نبوده! تو این مسیر پر تلاطمی که هستیم، کوچک ترین عکس العملی که در مقابل وقایع نشون میدیم رو کل جهت گیری های زندگی مون اثر می ذاره؛ تو چنین وضعیت استراتژیکی چطور ممکنه بتونیم از یه سری از کارهامون صرف نظر کنیم؟! شاید یه تفریح، یه سرگرمی، یه اظهار نظر یا یه جمله برای همیشه سرمایه های زندگیمون رو ازمون بگیره! حتی اگه کلش رو نگیره، بلاشک «آنچه می توانست باشد و نیست» ش رو خواهد گرفت! این نکته تو دنیایی که افتادن برگ درخت هاش هم از روی حساب و کتابه، چندان دور از ذهن نیست. اما...

امان از دست انسان عجول و فراموشکار!

تصمیم گرفته م قبل از این که بیش از این کار دست خودم بدم، بشینم پای میز محاکمه... درست روبروی خودم!

 

پای میز محاکمه



????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ جمعه 92/11/11 ] [ 11:11 صبح ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
<< ????? ?????? ........

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??