سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

تفاوت تو را با مادرم یافتم!!!

مادرم جوانی اش را داد تا من روی پاهای خودم بایستم؛

و تو تمام هستی را دادی تا من روی همان پاها نایستم!!!

چه سرّی است در این فــــــــــاصـــــــلــــــــه... نمی دانم؛

همین را می دانم که «امروز» واقعیت بود...

من به پاهای خودم نگاه می کردم؛

و با ایمان به توان همین پاها گام برمی داشتم؛

که به ناگاه دیدم زمین زیر پایم محو شد...

محو شد!!!

هرگز این دو یار غار را تا این حد عاجز ندیده بودم که امروز!


به نام نامی ات سوگند...

که بی خاصیت است قوت این پاها در خلاء جاذبه نگاه تو...

فصل، فصلِ پرواز است؛

به چه پشتوانه ای اینقدر محکم ایستاده بودم؟!!

ایستادگی هایم را توبه کرده ام؛

پرِ پروازم آرزوست...

ای حضرتِ جان!




????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ شنبه 93/3/3 ] [ 11:28 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??