سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

دو هفته تعطیلات نوروزی! انگار همه انتظار معجزه دارند از این 14 روز بینوا! انگار نشسته ایم تا سال که تحویل شد، بادکنک ندانم کاری هایمان هم بترکد و نیست شود! اما از این خبرها نیست! برای خیلی از ما 14 روز تعطیلات که هیچ، 14 روز قبل و 14 روز بعد از تعطیلات هم جزء تعطیلات بحساب میاد! تـــــــــــــــــعـــــــــــــــطـــــــیــــــــــــــــــل؛ نه تعطیل!!! خلاصه این که... هیچی ولش کن!

هفته پیش ناچارا و از سر اجبار گزارش سالانه ای نوشتم که مپرس!!!

یک سری اطلاعات خام و پراکنده داشتم که در تمام سال در هر مقطعی کفاف کارم رو می داد؛ یه مورد هم اتفاق افتاد که نیاز به گزارش و آمار داشتم که همه رو به برکت برادر Office (!!!) یه کاسه کردم و انصافا گزارش تمییزی در اومد.

اما این بار قضیه فرق می کرد؛ گــــزارش ســــالانه! منم که ناشی و از این اداری بازی ها فراری و البته شاکی! خلاصه به هر ترتیب با نق های درون مغزی و دست و پای آویزون، یه هفته ازم وقت گرفت تا هر چه بود و نبود رو با مستنداتش جمع کنم! یــــــــــــــــــــــــه هفتــــــــــــــــــــــــــه ها!!! روزا روش کار می کردم، شبا هم اگه وقت میشد بخوابم، کابوسشو می دیدم!!!

بالاخره گزارش آماده شد و رفت برای چاپ. ازش دو تا نسخه گرفتم که یکی رو تحویل بدم و دومی رو آرشیو کنم. چند دقیقه ای وقت داشتم. گزارش رو دست گرفتم و مثل مدیرکل ها تکیه دادم به پشتی صندلی و با لبخند ژکوند شروع کردم به ورق زدن! «جل الخالق! اینا چیه دیگه؟!» چشمتون روز بد نبینه! حاصل تمام سال کاریم یه گزارش کاریکاتوری گریه دار بود! ژست مدیرکلی رو بی خیال شدم و گزارشو گذاشتم روی میز! دست چپم جک صورتم شده بود، بلکه یه کم بار آویزون بودن قیافمو بندازم روش! با دست راستم هم ورق می زدم و با لک و لوچه آویزون آه می کشیدم! نمودارهای مراکز مختلف به خودیِ خود خیلی خوب بودن؛ خدا رو شکر رشد ستون ها رشد قابل توجه طرح رو نشون میداد؛ اما کنار هم گذاشتن این قطعات پازل برای منی که تو بطن کار بودم مفهوم جالبی نداشت! پیشرفت طرح بین مراکز اصلا متوازن نبود!

به لطف خدا نتیجه کار خیلی خوب بود و مدیر مرکز بسیار راضی! اما من چی؟! اگر این نمودارها رو از اول سال تهیه کرده بودم، الان مراکز بیش تری تحت پوشش داشتیم! کار توی مراکز مجری راحت تر جلو می رفت! میزان پیشرفت غیر قابل مقایسه با وضع فعلیش میشد! و ...

خودمو به خاطر استفاده حداقلی از امکانات حداکثری نمی بخشم! هرگز! اما یه چیزی رو خوب یاد گرفتم: یه هفته طول کشید تا خرابکاری یک سالم رو بشه! به تعداد سال های عمرم هفته خرج می کنم تا خرابکاری های همه این سال ها معلوم بشه! از دو هفته نه؛ اما حتما از چند هفته میشه انتظار معجزه داشت! قبل از این که وقت برای همیشه تمام بشه...

یا مدبّر...

 

کلاف سر در گم!



????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ دوشنبه 92/12/26 ] [ 8:15 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??