سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیر سایه آفتاب

شانس بزرگ من توی کارم اینه که مدیرم بیش تر استادم هستند تا کارفرما! استادی که ایده ها و نظراتشون همیشه برام الهام بخش بوده و هست. خداییش تا جایی که از دستم بر میاد سعی می کنم کارم رو درست انجام بدم؛ اما گاهی واقعا کارا گیر می کنن و تو موقعیت های خاصی گیر می افتم که کاری از دستم بر نمیاد، یا حداقل زمان می بره تا بتونم دوباره بر کار سوار شم. بدترین اتفاق تو چنین موقعیتی اینه که ناچار شی نتیجه کارت رو پیش از زمان مقرر و تو یه موقعیت رسمی ارائه بدی؛ اونم تو یه موقعیت برون سازمانی و به رده های بالاتر!!! معمولا اگر چنین موقعیت هایی پیش بیاد، خودِ استاد هم به عنوان مدیریت مجموعه تو جلسات حضور دارند؛ و خلاصه ش این که نتیجه عملکرد من مستقیم به ایشون بر می گرده و ایشون باید در مقام پاسخگویی قرار بگیرن!  با وجود همه حساسیتی که دارم و حتی الامکان سعی می کنم کار رو درست انجام بدم، اما تو چنین موقعیت هایی همیشه شرمنده میشم و خودم رو سرزنش می کنم که چرا کاری کردم که نتیجه عملم باعث شرمندگی ایشون بشه؟! ایشون به نیروهاشون اعتماد 100%  دارن، و سزاوار نیست که جواب این اعتماد غیر از قدر شناسی باشه...

 هر چند مطمئنم که اگر خطایی از ما سر بزنه، ایشون انقدر بزرگوارند که حتی اگر خیلی هم اذیت بشن دم بر نمیارن (و همین اخلاق ایشونه که مساله رو پیچیده تر می کنه!) و البته آدم هایی هم که تو رده های بالاترند انقدر تجربه و انصاف دارن که عملکرد ضعیف یکی مثل من رو به حساب ایشون نذارن؛ اما باز هم همیشه این حس قلبم رو به درد میاره که احتمال آسیبی از جانب شخصِ من متوجه ایشون بشه...

امروز که طبق روال همیشه جلسه عمومی بود و در واقع جمع خصوصی ما و ایشون، باز هم بین صحبت هاشون از اطمینانشون نسبت به ما می گفتن. و دوباره این حس در من زنده شد... اما این بار حسی به مراتب دردناک تر از همیشه!

به خودم گفتم: بزرگواری ایشون و ولایتشون بر من در محیط کار - که البته فقط جزئی از زندگی من به حساب میاد- تا این حد منو شرمنده می کنه که هر روز و هر ساعت خودمو به چالش می کشم که مبادا از آنچه می ترسم به سرم بیاد؛ اما امام زمانی رو که در بزرگواری دُردانه عالم اند، هر روز و هر ساعت سیبل تیرهای بلای عمل خودم قرار دادم و بی وقفه شلیک می کنم و شرمنده هم نیستم!!!

اندر حکایت بزرگواری ایشون همین بس که: با وجود این که جز ضرر هیچ سودی براشون ندارم (!!!) باز هم جیره خوار لطف و محبشون هستم...

اندر حکایت ولایت پذیری من هم همین بس که...


من نفرت انگیز!



????????: تجربیات یه مدیر تازه کار!
[ دوشنبه 92/11/28 ] [ 8:10 عصر ] [ ماهتاب ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

?????? ?????

ماهتاب «زیر سایه آفتاب» هست شـد؛ و تحفه درویشــــی اش، به رسم کـهــنــــه نیستی، ظلمت و تیرگی ماند. ماهتابی و نیستی ما راست؛ و آفتــــابی و هستی، هستی بخش عالم افروز را. در خنکای این سـایـه سار، رخصت ماندن می طلبیم...
??????? ??